سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبیر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
درباره

نوای دل وبلاگ لبهای زخمی
پارس تولز ابزار وب
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها

 تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست...

 

تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست...

تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم...

تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست...

تنهایی را دوست دارم زیرا در کلبه تنهایی هایم در انتظار

خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد...

عزیزی گفت:برای رسیدن به وصل نیاز به قایقی است تا بتوان خود را از دریای مواج نجات داد و به دوست رسید.
گفتم:قایقم را طوفان شکست
گفت:دوباره بساز
گفتم:ساختن برایم دشوار است
گفت:احساس نیاز نکردی والا میساختی.
گفتم:نیاز!!
گفت:آری .اگر تو تنهادر جزیره ای بی سکنه باشی آیافکر و خیال شب و روزت این نیست که قایقی بسازی و خود را نجات دهی؟؟
گفتم:آری.
گفت:اگر فراق دوست را همانند آن شخص تنها در جزیره احساس میکردی حتما قایقی میساختی!!

comment

دلم از زمین گرفت
دلم از خزان گرفت
دلم از نبودنت گرفت
دل من ــ دل نبود
واژه خواستنی بود محال
جام عشقی بود تهی!

لابه لای این همه خواب
رویای عشق تو هم رفت به خواب
و خودت نآمدی ای عشق
و خودت گپ نزدی ای عشق
و مرا سوزاندی
مرا بردی به خواب
خوابی از جنس ناب!
خواب....!

چه کسی مرا بیدار خواهد کرد؟!
با کدامین بانگ؟!
با کدامین داد!
با کدامین فریاد...




http://ghazal2731.files.wordpress.com/2010/05/25916.jpg
خدایا! به دل های پروانه وش شمعی شایسته عنایت کن که در پای هر کرم شب تابی
فرو نیایند و پیش هر چشم کور سویی جان نسپارند!

خدایا! آن چنان غریق دریای غربتمان مکن که به سمت هر خاشاک عاطفه ایی دست نیاز دراز کنیم.پناه بر تو از تنهایی و غربت و بی کسی!

خدایا! در این هرزه بازار نگاه ها و قلبها,دل ما را از آن خودت وچشم ما را نگران خودت کن!

خدایا! دستمان تهی و آلوده به معصیت است.اما دلمان سرشار از عشق و محبت است.به دستمان نگاه نکن. به دلمان هم نگاه نکن.به دست خودت و دل خودت نگاه کن.من کان محاسنه مساوی فکیف مساویه مساوی؟!
 


خدایا! هر لحظه نیازمند هدایت توییم.به خصوص در این وا نفسای آخر الزمان که باطل هرآن به لباس حق در می آید و بر حق دم به دم گمان باطل می رود. هدایت مستمر و متصلت را از ما دریغ نکن!

خدایا! امان از دستهای پنهان شیطان!روح و جان ما را از سلطه پنهان شیطان برهان!

خدایا! امان از شعارهای رنگین و دثارهای زهر آگین!
امان از ظاهرهای فریبنده و باطن های ننگین!
فغان از چهره های مقدس و درونهای ملوث!
فریاد از سخنان شیرین و مقاصد شوم!

تنها تویی که پنهان ترین زوایای وجود آدمیان را می فهمی هدایتمان کن!!!



نسیم ملایم مهربانیت
روح بی تابم را نوازش می دهد
با تو پنهانی ترین عمق وجودم
نورباران می شود
باران رحمت بودنت
ترس از با خود بودن را می شوید
کویر هستی ام را آبیاری می کند
و نغمه عشق را بر لبانم جاری می سازد
چه زیباست با تو بودن

چه زیباست زندگی را با تو پرواز کردن
چه زیباست شوق هستی را با تو سر دادن
و چون مرغ خوش آهنگی بر شاخه لرزان حیات آشیان ساختن
چه زیباست هستی را از نگاه تو دیدن
و چون نیایش از لبان تو جاری شدن
در موسیقی آب با تو نواختن
در چشمه با تو جوشیدن
ترس ها را شستن
در پی محو نقش ها
و بی رنگی رنگ ها رفتن
و زندگی را چون شعری نو
دوباره سرودن

یه دنیا آسمان ابری

از عشق که .....نه ....

اما از عاقبت بی عقوبت ! این همه فاصله.

از انتهای نامعلوم این کوچه های بی چراغ و چلچله!

 چرا........ می ترسم!......

من از لحظه ای که چشم های تو.

  بین آوار این همه نگاه معنا دار گم شوند!

من از دمی که بازدم تو پاسخش نباشد.

  می ترسم!

اما اگر راستش را بخواهی!

نمی دانم که از عاقبت این همه ترانه و نامه ی بی جواب!  

می ترسم یا نه !!   

فقط می دانم که ....محتاجم!

محتاج سکوت ستاره!

محتاج لطافت صبح ! 

محتاج صبر خدا !

من محتاج ترانه های بی قفس پر از کبوترم! 

من محتاج واژه های ساده و بی تکلفم

واژه هائی که بشود با آب غسلشان داد!

من محتاج نگاهی از جنس ْبلور و لبخندی از جنس صداقتم!

من محتاج عطر یک احساس باران زده ی نمناکم! 

من محتاج توام!

من محتاج نگاه تو!

محتاج لبخند تو.

محتاج احساس تو

همین!

از این ساده تر و بی تکلف تر در کلام من نمی گنجد! 

من محتاج توام که بیایی و مرورم کنی!   

با یک هوا هی هی ! 

با یک جفت نگاه خیس!

من محتاج یک دنیا آسمان ابریم!

که ببارد ..... که برای من بشود.

بهانه ای از جنس معجزه!  

تا بگویم تو را به حرمت این ابرها که می گویند قسم!

 




میدانم ترس از سراب ......

 و آرزوی برکه ای زیبا از عشق ناب ....

عذاب آوراست .....

چشمانت گویای حقیقتیست تلخ از عشق و احساس ....

که از دیدار مکرر بختک ، التماس به رهایی دارند

دلت پاره ایست از از یک نقش زیبا

نقشی عمیق از باوری لطیف و آگاه  ....

ای کاش دلت از سنگ های روزگار هم با خبر بود

که اینچنین بی پروا و بی ریا ....

تمنای آغوش نمی کرد ، آری ....

آرزوی آغوشی که با روح زیبایش عطراگین بود ....

تنها اشتباهی بود که مرتکب شدی

دلم خسته است و آغشته به غربتی دلگیر

غربتی که از پس افکار خسته ام شکل میگیرد

پُرم از سایه و ترس اما ....

روزنه وجودت هویتی را برایم رقم میزند

که پایانیست بر راهی طولانی ، غریبگی دلم ....

و آغازی برای دوست داشتن

آری دوست داشتن .

مینویسم مثل همیشه

 

اری دستان من است که تند تند دکمه های کیبورد را فشار میدهد

نوشته هایم همان واژه های مچاله شده ایی هستن

که مدت زمان مدیدی ست در گوشه ی تاریک ذهنم خاک میخورند

نمیدانم شاید بوی مردابی که اطرافم را فرا گرفته است

همان بوی گندیدگی واژه های تکراریست

که دیگر هیچ کسی میلی به خواندنش ندارد

حتی نوشته هایم نیزطرد شده اند

مثل خودم

هیچ کس سراغی ازمن و افکار م  نمیگیرد

کجایید

من هستم با یک دنیا دلتنگی

و مینویسم از سر دلتنگی




...من بدین خشنودم...

به چه می اندیشی

بیخیال از من وما باش و به آینده نگر

گر به فکر من و فردای غم انگیز منی

و به این ناله ی سردی که ز اعماق وجودم جاریست

باخبر باش که با رفتن تو

دیگر از من اثری نیست به جا

که تو هردم نگرانش باشی

پس بیاندیش به فردای دگر

وبهاری که به دنبال تو است

که طراوت بخشد

زندگانی پر از رنج تورا

من بدین خشنودم

که تو همرنگ شقایق باشی

روزهایت پر نور

وشبانت همه همبستر ماه

مخمل ناز نگاهت روشن

خنده همسایه ی دیوار به دیوار لبت

چشم بد از تو به دور

آسمان غرق تماشای تو باد

گیسوانت همه همبازی باد

عطر تو غرق عرق ساخته این گلهارا

من بدین خشنودم

که تورا بینم باز

که به تک می تازی

اسب چالاک زمان رو به مراد

...من بدین خشنودم...




تفاوت عشق و دوست داشتن ...
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی،
دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال .
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است،
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد .
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست،و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند.




 

 شاید دور بودن بهانه ای باشد

                             برای نزدیکی دلهایمان به یکدیگر

                                                گر چه از هم دوریم

           اما

                   چشمهایم لبریز از دوستت دارم هایی است

                                                                   که هرگز

                                                                           گفته نشدند.....

              نمیخواهم

              در بقچه ی دلت پنهانم کنی

               دیر زمانیست

                پناهگاه دلت را هم تفتیش میکنند

                مرا سرمه کن

                 در چشمت بکش

                تا سیر ببینمت








[ مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ ]

[ Designed By Ashoora.ir ]