سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبیر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
درباره

نوای دل وبلاگ لبهای زخمی
پارس تولز ابزار وب
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها

هر سال آخرای اسفند که میشه مردم به جُنب و جوش میفتن، البته یه شایعه‌هائی هم در مورد کمبود مواد شوینده و غذائی و ... بین مردم پخش میشه، که بعداً‌ توسط مسئولین پاسخ داده می‌شه.


راستی این همه زحمت مال چیه؟ فقط برا چند روز عیده؟ یا نه معنی دیگه‌ای داره؟ آخه مردم تو سال چندین بار خونه تکونی می‌کنن، هیچ وقت هم اسمشو خونه تکونی نمی‌ذارن، میگن داریم یه دستی به اسباب وسایل خونه می‌کشیم.


بهار که میاد با خودش چیزای خوبی میاره، که همش برا مردم خصوصاً بچه‌ها خاطره میشه؛ مثل لباس نو ، کفش نو، کیف نو ..... همه چیز نو میشه، آخه طبیعت هم لباس و رخت نو پوشیده،‌ درخت برهنه برگ سبز پوشیده، شکوفه تو بعضی درختا از برگ هم سبقت می‌گیره، زمین سبز پوش و آسمون ابری و رودخونه‌ها جاری و بوی نم همه جا رو گرفته و با همه‌ی قشنگیش زمستونو بیرون می‌کنن و جاش میشینن.



تو مسیحیا وقت عید سال نوشون که میشه، یه پیری رو علم میکنن بنام بابا نوئل که سوار بر درشکه‌ای که به یه جفت گَوَزن نر بستن داره تو هوا پرواز می‌کنه و برا بچه‌های کوچیک هدیه و عیدی میاره، و دلشونو خوش می‌کنه؛ تو ایران ما هم برا زمستون یه نه نِه زمستون و برا نوروز عمو نوروز درست کردن که با اومدن عمو نوروز، نه نه زمستون وسایلشو جمع می‌کنه و کم کم میره تا سال بعد.


اما گفتم خونه تکونی یادم اومد که آدم هر چند وقت باید خودشو هم خونه تکونی کنه، چطوری؟ بره خودشو ببنده به یه طناب و به یکی بگه اونو تکون بده؟ یا یا بره حموم و خودشو سِفت بشوره؟؟ نه آدم تو وجودش یه رزائلی داره که هر چند وقت لازمه اونا رو بیرون بریزه تا باعث سقوطش نشه، کبر و حسد و کینه و غرور و دروغ .... همه‌ی اینا باعث کثیفی روح آدم میشن، اگه اونارو تمیز نکنیم دیگه از روح پاک آدم جز یه مجسمه‌ی کثافت چیزی باقی نمی‌مونه.


بزارین براتون یه مثال بزنم، اونائی که ماشین دارن، هر چند وقت ماشینشونو میبرن کارواش(ماشین شوئی) تا بشه بهش نیگا کرد، یا اونائیکه مثل من عینکی هستن هر روز چند بار باید عینکشونو تمیز کنن تا خوب ببینن؛ پس آدم هم نیاز به خونه تکونی داره، قبول نداری؟


برای از بین بردن رزائل باید سراغ اساتید اخلاق یا کتب ارزشمند اخلاقی رفت و از راهنمائیشون استفاده کرد، به اونچه می‌دونیم عمل کنیم،‌ تا به اونیکه نمی‌دونیم برسیم،‌ هر چند وقت یه روایت رو بخونیم، نیازی نیست که حفظش کنیم، فقط بدونیم که چی خوبه چی بَده.


بزارین یه روایت از امام جواد (علیه السلام) که جوونترین امام ما بوده براتون بگم، اگه خوشتون اومد که بهش عمل کنین؛ آقا فرمودند که: انسان به سه چیز نیاز دارد، واعظی از درون که او را راهنمائی کند، توفیقی از جانب خداوند، و قبول نصیحت از کسی که او را موعظه می‌کند.


اگه آدم این سه تا رو عمل کنه خیلی پیشرفت می کنه،‌ نصیحت یه نیاز برای همه‌ی مردمه ولی بعضیا بهش حساسیت دارن و بدشون میاد، قبول نصیحت هم یه ادبه، هر کی ادبش بیشتر باشه حرف شنویش بیشتره.


امیدوارم همه‌ی ما تو کسب ادب و معرفت موفق باشیم و دست دادرسان عالم ما رو بگیره.(یا حق)




فکر می کنم بهترین سخن ، سخن دوست است. این جمعه هم آمد و ما همچنان منتظرش هستیم. بیاییم با ترک گناه دلش را شاد کنیم و از قربت بی کسی رهایش کنیم. دعا کنیم برای فرجش شب و روز ، اما تنها دعا کافی نیست بلکه مهمترین دعا برای فرجش عمل به فرامین او و محاسبه و مراقبه اعمال ماست ، چرا که پرونده ی سفید توست که قلب نازنینش را از غصه رها می کند.


سوختم زآتش هجران تو ای یار بیا


تا نکشته است مرا طعنه اغیار بیا


من همه عمر تو را جستم و نایافته ام


تو عنایت کن و یک لحظه بدیدار بیا


من که از کوی طبیبم نگرفتم خبری


تو عنایت کن و یک لحظه بدیدار بیا


با وجودی که همه مست تماشای تواند


لحظه ای را به تماشای من زار بیا


آری مولای من ، آقای من وارد روز جمعه شده ام و اندوهگین فراق توام ، چشمانم اشکریزان است ، چرا که تو را طلب می کند ای دوست. می دانم می دانم که بدم می دانم که کوله بار گناه مرا از تو دور کرده و می دانم که این چشم و زبان و گوش و همه اعضایم به واسطه ی ناپاکی و نادانی بی حرمتی تو کرده ، اما دلدارم و ای انیس همه دردهایم و ای مونس قلب خسته ام با تمام وجود عاشقت هستم و آماده جان نثاری. به خوبا سر می زنی مگه بدا دل ندارن یه سرم به ما بزن ای خوب خوبا آقا جون. بله دوستان بیایید با هم عهد ببندیم و یاریش کنیم و چه یاری بهتر از ترک گناه و عمل به فرامینش. اینها کلماتی بود که بامداد جمعه از دل غمگینم سرچشمه گرفت.  




دوستت دارم
دوستت دارم
نه چنان دیوانه وار که تمام عشقم در یک حضور خلاصه شود
نه چنان مقدس که مهرت را به سعادت دیگری بپسندم
نه چنان ساده که هیچ نفهمم می دانم دوستت دارم
آنچنان که می باید...
آنچنان که به یاد تو می خوابم و به یاد تو می گریم و به آرزوی خوب زیستن تو، تو را به دیگری می بخشم...!
دوستت دارم




سخت ترین لحظه اون لحظه ای هست که به جائی میرسی که باید با عشقت خداحافظی کنی در حالیکه هنوز دوسش داری!!!!!!!!!
کیا تا حالا این لحظه سختو تو زندگیشون تجربه کردن؟
منکه هرروز دارم خودم برا این روز آماده می کنم!
برا روزی که دیگه قلبم عاشق نیست
روزی که انقد شکسته که دیگه نمیخواد تنهائیاشو با کسی قسمت کنه
روزی که با خودش عهد بسته دیگه کسی رو دوس نداشته باشه
روزی که قراره تنهای تنها بشم
وقتی عاشق کسی میشی که عاشقاش فراوونه
وقتی کسی رو با تمام وجودت دوس داری که خودش کسه دیگه ای رو دوس داره
وقتی تمام دنیات ماله کسیه که تمام وجودش تو یکی دیگه خلاصه شده
وقتی می فهمی که دوست نداره و عشق بی انتهات براش هیچ ارزشی نداره
اونوقت که دیگه باید بذاری و بری
باید ترکش کنی
دیگه باید باور کنی تنهائیتو
اون روز همون سخت ترین لحظه زندگیته
روزی که تمام آرزوهاتو رو آب میبینی
تمام آرزوهائی که یه روز برا رسیدن به اونها حاضر بودی تمام زندگیتو بدی
اما.....
سرنوشت چیز دیگه ای برات رقم می زنه
شایدم انقد بی رحم که دلش نمیخواد آرزوهات رنگ حقیقت بگیرن
دنیا پره از آدمائی که خیلیاشون نه یک بار که چندین بار سخت ترین لحظه زندگیشونو تجربه کردن
امیدوارم ماها جز اونا نباشیم
منتظر همتون هستم





http://www.nanjoon.com  مطالب جالب و خواندنی


جیمز میسون داماد 93 ساله و پگی عروس 84 ساله او به ماه عسل می‌روند.
به گزارش بی‌بی‌سی، رانندگی را در این سفر طولانی عروس خانم به عهده خواهد داشت که از سال 1939 گواهینامه رانندگی دارد و تاکنون مرتکب خلاف نشده است.
عروس خانم می‌گوید داماد دوست دارد راننده داشته باشد و حتی بدش نمی‌آید هنگام سوار و پیاده شدن در را برایش باز کنند و گاهی فکر می‌کند انگار هنوز شهردار است. (در خبر چیزی درباره سابقه شهرداری او ننوشته‌اند.)
آنان خیال دارند برای ماه عسل به جاهایی در ویلز، انگلیس، ایرلند و اسکاتلند بروند. داماد می‌گوید مهم نیست که کجا برویم بلکه مهم این است که در کنار عروس باشم در آن صورت همیشه به من خوش می‌گذرد.
این دو که نوامبر گذشته ازدواج کردند مسن‌ترین عروس و داماد انگلیس شدند. 






سرگذشتِ غم هجران تو گفتم با شمع


                                 آنقدر سوخت که از کرده پشیمانم کرد


 


یک سلام پر رنگ و چند نقطه چین و چند علامت سوال کمرنگ که وقتی می آیی می روند و وقتی می روی دوباره بر می گردند و یک دقیقه سکوت به احترام تمام لحظاتی که که رفتند تا بمانند


شاید نوشتن از آنچه در درون دل است ظلم بزرگی است به سکوت به سکوتی که حرمت دوست داشتن را نگه می دارد


و فریاد زدن هر چه در دل است بی حرمتی است به تمام دوست داشتنهایمان


دلتنگیهایم را در میان اشکهایم پنهان می کنم و بغض گلویم را فرو می دهم تا این فریاد بی صدا خاموش شود و تو ندانی در پس این همه سکوت من چه دریای هراسناکی از غصه ها خفته است .


کاش اطمینان داشتم از رازداری این صفحه سپید؟!!!!! تا نامت را هزاران بار بر روی آن  می نوشتم تا دیگر نامت عقده نشود برای اشکهایم


اما افسوس که اعتماد به این صفحه سپید هم نوعی بی حرمتی است به همه دوست داشتنهایمان


عجیب دوستت دارم به گونه ای که دیگری را دوست نداشته ام  دیگر عادت کرده ام به همه بی خبریهایت به ندینهایت به بی جواب گذاشتن حرفهایم  به عصبانیتهای گاه و  بیگاهت به دلشکستنهایت و به اینکه هیچگاه نمی توانم  به چشمانت برای لحظه ای خیره شوم


من به اینها راضیم تو هم راضی باش عزیزترینم


باشد دیگر از رفتن و نرسیدن نتوانستن و رویا با تو سخن نمی گویم  اما هر گاه دلم هوایش را کرد نقطه چین می گذارم تا بدانی چه دردیست نهفته در همه نقطه چینها و خطوط درهم و برهم و نوشته های آشفته ام


 گاهی دلم می خواهد بدانی حال من چگونه است ؟ بدانی که در درونم  به واقع چه می گذرد . اما ....ولی من حال پریشان تو را می دانم می دانم و دم بر نمی آورم چون هر حرف من زخم تازه ایست به تن خسته ات سکوت می کنم  تا بدانی چقدر دلتنگت هستم و آگاه از هم آشفتگیهایت


مهربون من این سکوت رو به نشانه بی تفاوتی ام نگذار  این تنها خواسته بزرگم از توست


سال جدید که می آید دلتنگیهای تو هم هم بی شمار می شود و دلتنگیهای من هم غیر قابل شمارش


برای تمام لحظاتی که بودنت را به تنهایی ام هدیه کردی از تو سپاسگزارم حتی به خاطر  تمام لحظاتی که بودی و اما طوفان خشمت دل کوچکم را می فشرد باز هم یک دنیا سپاس !!


حالا که وقت رفتن است به سوی شهری که جاده اش بی انتهاست  و من در حضور آسمان پررنگش کورسوی ستاره ای بیش نیستم


برایت روزگاری شاد و سرشار از تمام خوشیهایی که از آن محروم بودی را آرزو دارم


تمام وجودم فدای اشکهای بی بهانه ات عزیزترینم که خواسته یا ناخواسته همدم و مونس خلوتم هستی  


 


جان عزیزترینت مراقب خودت باش که وجودت برایم عزیز است


 


کسی که آسمان ابری هدیه همیشگی چشمانش است




کمتر از یه هفته دیگه عید نوروز میرسه ونوید زنده شدن گیاهان رو باخودش می یاره . از اینکه خودبهار دارای لطایف وزیبایی هایست که اگر در آن تفکر کنیم به آن لطایف میرسیم میگذرم وبه هدفی که امروز ترغیبم تا دوباره پای کامپیوتر بنشینم و وب جدید بنویسم می پردازم
این روز ها فعالیت های مردم بیشتر شده خانمها مشغول خونه تکونی و آقایون مشغول حساب کتاب کاری هستند که امسال چقدر سود کردند وبرای عید چقدر باید تدارک دید و برای خرید نوروزی خانوادشون چقدر پول کنار بذارن ،این از دنیای انسان والبته این دنیا برای انسان است نه انسان برای دنیا پس بیاییم واینقدر تو فکر دنیامون نباشیم
ساعتی در وضعیت خود درنگ کنیم اگر واقعآ خودمونو دوست داریم و برای خودمون ارزش قائلیم ، پس کی وقت عید وجودمون می رسه تا با خونه تکونی دلامونرو از گناهان وصفات رذیله خالی کنیم وبجاش بذر صفات نیکورو بکاریم وبا فکر کردن در اعمالمان زیبایی های وجودمان را پررنگ تر کنیم ، با پاک کن الهی زشتیهامونو پاک کنیم ، به درگاه خدا پناه ببریم واز خدای مهربان توفیق انجام این امر را بخواهیم که به تنهایی کاری از دستمان بر نمی آید وتا خودمان همت نکنیم دلهایمان آلوده به صفات ناپسند می ماند پس با همت خود وکمک حق تعالی بسم الله




به خود آویخته ایم !((چه بی نشاط بهاری که بی تو می رسد !))فریاد! از این روز های بی فرهاد . حسرتا! از شبهای بی مهتاب .

فغان ! از چشم و دل ناکشیده هجر .آیا هنوز نوبت مجنون است و دور لیلی ؟پنج روزی که نوبت ماست،


مغلوب کدام برج نحس است ؟تهمت نحس، اگر بر زحل ننهم، با طالع پرده نشین، چه می توانم گفت؟حافظ! یک بار دیگر بر سینه مرده خوار من بنشین و بخوان !کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش


کی روی؟ره ز که پرسی ؟چه کنی چون باشی ؟


مهپارهای سعدی ،اینک همه بر سفره مار و مورند.تو که از ماه تا ماهی، بر خوان خود ،نشانده ای ،از او این خاکساری را بپذیر :


در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم


بدان امید دهم جان،که خاک کوی تو باشم .


شمس را در مثنوی نمی آراستی، اگر دیده بودی ،خورشید چه سان،هر صبح بر سر و روی موعود ما بوسه می زند ؛چه سان هر


شب،ماه در گوشه محراب سهله ،به عقیق خاتم او می اندیشد ؛چه انبوه ستارگان، غبار راه او ،بر خود می آویزند ،چه دلفریب غنچه هایی ،که در نسیم یادش،سینه می گشایند!


نی را به شکایت نمی خواندی ،اگر دیده بودی ،در نیستان چه آتشی افتاده است !


ای قیامتگاه محشر! در این غوغای عاشق پیشگی ها ،کسی هم تو را جست ؟کسی گفت آیا به شکر خواری ،نباید از شکر ساز غفلت کرد؟به مه پرستی ،از آسمان نباید چشم دوخت ؟


کسی گفت آیا : دوست دارد یار این آشفتگی کوشش بیهوده ،به از خفتگی ؟  


ولی من که از هزار زخمِ شرافت ،در مریضخانه عشقم،با تو  می گویم .از درازی راه ؛از سنگینی بار؛از گل اندودی دل؛از پا و دست بی دست و پا ؛از گنگی سر؛از تنگی رزق؛از بی رحمی باغبان هایی که فقط،پاییز و زمستان،آهن به در چوبین باغ می کوبند و تیغ و تبر را خط و نشان می کنند، با تو می گویم.از شوکران غیبت،که هنوز بر جام انتظار می ریزند؛ از بغض های جمعه شب، که گلو می فشارد،سینه می دراند و عبوس می نشیند.


باور کن که بی عمر،زنده ایم ما.


و این بس عجب مدار ؛((روز فراق را که نهد ،در شمار عمر!!!


که گفت عمر ما کوتاه است؟ عمر ما هزار و اند حجله دارد.


روزگار درازی است در نزدیک ترین قله به آسمان – میان ابر ها- نفس از کوهستان سرد زندگی گرفته است.


بی عمر هم میتوان زندگی کرد و ما اینگونه بودن را از سرداب سامرا تا روزگار اکنون پاس داشته ایم .


ای شاد ترین غم!


شکوه تو چنین مرا به شکوه واداشت و من از صبوری تو در حیرتم.


آرزو نامه های مرا که یک یک ،پر می دهم،به دانه ای در دام انداز و آنگاه جمله ای چند بر آن بیفزا ؛تا بدانم که نوشتن را خاصیتی است،شگرف.  


اینک کودک دل را به خواب می برم


((شکوه چرا ؟ مگر به این که غیبت،سرا پرده جلال


 است،و غمگنانه ترین فریاد عاشقان ،جشن حضور؟))                                                            





1- از اینکه بخواهید اخلاق شریک زندگی‌تان را تغییر بدهید دست بردارید، شما فقط می‌توانید خودتان را عوض کنید ...!


2- عشق حقیقی = یک عشق + یک عمر زندگی ...


3- از هرگونه رقابت با معشوق‌تان جداً بپرهیزید.


4- با یکدیگر مشورت کنید.


5- موهایش را کوتاه کنید.


6- کفش‌هایش را واکس زده و براق کنید.


7- فهرستی متشکل از ده دلیل که شما او را از هر شخص دیگری در دنیا بیشتر دوست دارید تهیه نمایید.


8- قبل از اینکه خیلی خسته بشوید به بستر بروید و پیش از خوابیدن کمی با هم حرف بزنید.


9- هرگز به خاطر اینکه شخصیت همسرتان را بالا ببرید شخصیت خودتان را پایین نیاورید.


10- نشان بدهید که به حرف‌هایش اهمیت می‌دهید.


11- هر چه از شما خواست در اختیارش بگذارید.


12-  هرگز همسرتان را در رابطه با خواسته‌ها و نیازهای تان تهدید نکنید.


13- با خود بیاندیشید که اگر تنها یک سال از عمرتان باقی مانده بود، چه تغییراتی در روابط‌تان ایجاد می‌کردید؟! پس شروع به ایجاد آن تغییرات بکنید.


14- همیشه خودتان باشید ...! در غیر اینصورت مشکلات لاینحل بسیاری از همسرتان پیدا خواهید کرد.


15- نسبت به تمام افراد و چیزهایی که همسرتان، تعلق‌ خاطر دارد مؤدب و با نزاکت باشید. چون نظر آنها نسبت به شما می‌تواند تفاوت زیادی در نحوه و طرز تفکر او نسبت به شما ایجاد کند.


16- درباره نوع ارتباط‌تان حداقل هفته‌ای یک‌بار با هم صحبت کنید تا مطمئن شوید همه چیز به آرامی و خوشی می‌گذرد. خیلی سریع جلوی مشکلاتتان را بگیرید تا بیش از حد رشد نکنند و دست و پای شما را نگیرند.


17- همیشه اجازه بدهید آخرین کلام را او بگوید.



18-  اجزاء کامل روابط عاشقانه:


 


- صمیمیت  - شوخ طبعی   - لیاقت و احترام


- صداقت   - تفاهم و درک متقابل  - خلوص نیت


- وفاداری   - تحسین   - علائق دوطرفه


- عطوفت و مهربانی  - احترام و اعتماد  - غم‌خواری


- دوستی -  رفاقت  - تعهد    


- عشق    - ملاحظه و تأمل  - سازگاری


- حساس بودن   - ادب و نزاکت   - خنده‌رویی


- اعتماد    - سخاوت   - ایمان به یکدیگر


19- فهرستی از صفات خوب و برجسته‌اش تهیه کرده به او بدهید.


20- برای سلامتی هم صدقه بدهید.




این جملاتی بود که آن پیرمرد سالخورده به  درختی که درکنار خیابان بود ، میگفت .


 شاید هرکسی با دیدن این صحنه و شنیدن این کلمات  گمان میکرد که پیرمرد دیوانه شده ولی جوان زیرکی  که به دیوار خانه شان تکیه کرده بودوصدای پیرمرد را میشنید


به خود اجازه نمیداد که دراین مورد  زود قضاوت کند او میخواست بیشتر حالات ورفتار پیرمرد را زیر نظر بگیرد وبادقت به گفته هایش گوش دهد باخود میگفت بالفرض که این پیرمرد دیوانه است ولی سخنش حکمت آمیز است .‏‏


درحالیکه جوان در افکار خود غوطه ور بود پیرمرد با چشمانی اشک آلود ، آهی جانسوز کشید و گفت : انتظاررا باید از تو یاد بگیرم ،تو خیلی از من جلوتری ،


بهارتو فرارسید کی بهار من میاید !!!


اشک پیرمرد ،دل جوان رو آتش زد وحال اورامنقلب کرد ،شاید تاحدودی سراز گفته های پیرمرد درآورده بود ولی بی صبرانه میخواست با او صحبت کند ومعنای جملاتش را اززبان او بشنود .‏‏


سراسیمه  بدنبال پیرمرد رفت و ولحظاتی که در محضرش بود روح تشنه خودرااز کلام اسرارآمیزش سیراب کرد جوان بی اختیار درجای خود خشک شده بود


وپیرمرد آهسته آهسته از جلوی چشمانش ناپدید شد.   


جوان زیرک آن شب گفته های پیرمرد را اینچینین دردفترچه یادداشت خود نوشت :


 درخت سرسبز وباطراوت خیلی وقت پیش به انتظار قدوم بهار نشسته و خانه تکانی خودرا آغاز کرده بود ،آنوقت که با وزیدن بادهای خزان ، برگهای زرد وفرسوده خودرا بدور میریخت وبرای خودآراستن به شکوفه های وجودش در تنهایی و عزلت ها ی فصل زمستان ، بابارش رحمت الهی خودرا پاک ومطهر میکرد .


  همه موجودات این کره خاکی  برای قرار گرفتن در موضعی مناسب وشایسته نسبت به آفتاب عالمتاب ، سیرو سلوک عاشقانه دارند . 








[ مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ ]

[ Designed By Ashoora.ir ]