...من بدین خشنودم...

به چه می اندیشی

بیخیال از من وما باش و به آینده نگر

گر به فکر من و فردای غم انگیز منی

و به این ناله ی سردی که ز اعماق وجودم جاریست

باخبر باش که با رفتن تو

دیگر از من اثری نیست به جا

که تو هردم نگرانش باشی

پس بیاندیش به فردای دگر

وبهاری که به دنبال تو است

که طراوت بخشد

زندگانی پر از رنج تورا

من بدین خشنودم

که تو همرنگ شقایق باشی

روزهایت پر نور

وشبانت همه همبستر ماه

مخمل ناز نگاهت روشن

خنده همسایه ی دیوار به دیوار لبت

چشم بد از تو به دور

آسمان غرق تماشای تو باد

گیسوانت همه همبازی باد

عطر تو غرق عرق ساخته این گلهارا

من بدین خشنودم

که تورا بینم باز

که به تک می تازی

اسب چالاک زمان رو به مراد

...من بدین خشنودم...