سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبیر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
درباره

نوای دل وبلاگ لبهای زخمی
پارس تولز ابزار وب
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها

 

بگذار سر بسته بماند پاورقی های حرف های نمناک دلم...

بگذار گذر کنم از دیوارهای قدیمی و مرطوب و این دل سپردن های کاهگلی....

دلم می خواهد حرفی که عمریست در گلوی خمیده ماه مانده به گوش ستاره ها برسد...

دلم می خواهد آتش چشم این خورشید را باران بفهمد...

شاید کمی حال طبیعت عوض شود...

دلم می خواهد هر بغض و حرف نگفته ای مانده به آسمان برسد و حتی اشک های خشکیده از سردی روزگار دوباره گُر بگیرند و هوای روزگار تازه شود...

بگذار حرف هایم روی چمن ها غلت بزنند و بین علف ها گم شوند...

بگذار قاصدک ها سر در گم شوند...بگذار کوهی انعکاس صدایم را به کوهی دیگر نسپارد...

یا حتی رودی از وضوی چشم هایم خبری نگیرد....

بگذار مبهم و در هم پیچیده بمانم...

بگذار اصلا در همین پاورقی ها خلاصه شوم....




در این زمانه ، دلم ، گره‌ای دارد...


گره ای به وسعت ، همه آن آرزوهای دست یافتنی و نایافتنی...

و گره ای به کوری هزار توی بی قرار نا امیدی ها ...

در این هیاهوی گره باران روزگارم،  تنها تو راه  گشودن این گره ها را می‌دانی...


تو که گره گشای را با نگاه مهربانت ، به من فهماندی  و تو که دستانت ، گره از اخمهای گونه هایم باز می کند و تو که نگاهت گره از  اوج افسردگی چشمانم را می گیرد...

پس حال که گره گشایی این دل دیوانه در دستان توست... سکوت نکن! دست روی دست مگذار و پشت به جاده ی امیدواریم نکن...
اگر دستت به جایی می‌رسد، اگر احساس می کنی توان باز کردن این گره کور را داری ...
کاری بکن...
بی قراری دلم  تنها با دستان تو سروسامان می گیرد...و قرار گرفتن دلم یک معجزه می خواهد ...
بیا و معجزه‌ی  مسیر بودن من باش،...
بی‌شک دنیا فکری برای معجزه مسیر آمدن تو نیز خواهد کرد!

 

 

نبض من دست توست...

نبض احساسم...

نبض نگاهم...

حتی نبض نفس هایم....

تو دستم را گرفته ای و با خودت هر کجا که می خواهی می کشانی...

احساسم را گرفته ای و گاه می خندانی و گاه اشکش را در می آوری...

جان من دست توست...

جان من...

به راستی ، این جانی که در دست هایت می فشاری چقدر نفس دارد...

گاهی تو داری با دلم حرف می زنی و من دارم می سوزم...

گاهی تو با دلم راه می روی و من دارم روی زمین غلت می زنم...

تو گاه با دلم قهر می کنی و من دق می کنم...

گاهی تو...گاهی من...

و همیشه دلم همانجا می رود که تو می خواهی...

دارم التماست می کنم کمی مراقب باش...

داری آتشم می زنی...





گاهى ...


دلت "به راه" نیست!


ولى ، سر به راهى ...

و خودت را میزنى به "آن راه" و میروی!

و همه،

چه خوش باورانه فکر می کنند ...


که تــو
 

"روبراهى" ...!!!




شاید در این سفری که دلشوره ها و دلتنگی های اولیه اش تاب نفس کشیدن را هم برده است...

تنها شیرینی و دلخوشی اش ، شبهای قدر و احیاء در حرم باصفای برترین های عالم باشد...

شاید شبهای 19 و 21 رمضان فرصت رستن دوباره ای بشود در حایر مقدس ثارالله برای دلی که حیران و سرگردان است...

safar noorani

که شاید، تاب ماندن بدهند...

و اگر لیاقت بال پرواز ندادند ، تاب نفس کشیدن در این فضای سنگین در گل ماندن عنایت کنند...

عکس و تصویر کاش میشد رفت و دیگر برنگشت...

و در شب قدر آخر این ماه صیام ، در ایوان باصفای شاه مردان ، هم باید ، ادب کرد و چشم انتظار بود تا مطلع الفجر...

صحن امام رضا (ع)








[ مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ ]

[ Designed By Ashoora.ir ]