سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبیر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
درباره

نوای دل وبلاگ لبهای زخمی
پارس تولز ابزار وب
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها

نوشتن و خلق یک اثر جدید حس و حال خاصی دارد، هربار ، آدم را یاد آن دفعه ی اولی می اندازد که قرار است پلو درست کند. یاد برنج های خیس کرده و شور توی ظرف پر از آب ولرم و آن قابلمه پر از آب جوش که که تا در قابلمه را برمی داری بخار آن صورتت را نوازش می دهد.
چند لحظه بعد تنها تو هستی و یک قابلمه پر از آب و برنج و نمک در حال قل قل . برنجهایت توی قابلمه قد می کشند و تو با ترس منتظری که ببینی وقت آب کش کردنشان کی می رسد؟ نکند یک جوش بیشتر بخورد؟ نکند یه جوش کمتر؟ که در این صورت یا باید شفته پلو تحویل شکم اعضای محترم خانواده بدهی یا برنجهای خام و سفت .
وای خدای من! اگر شور بشود چه؟ این یکی دیگر واویلاست . حالا تصورش را هم بکن هیچ مامانی هم آن دور و اطراف نباشد که راهنمایی ات کند.
با ترس و لرز وقت آبکش کردن را تخمین می زنی، دانه های نیم پز برنج را توی دهانت امتحان می کنی و زیر لب می گویی:« فکر کنم حالا وقتش است!» . بعد با نگرانی برنجها را می ریزی توی آبکش و آب سرد را هم باز می کنی رویش . برنجها قد کشیده اند ، اما پر از نشاسته اند . نشاسته ها همراه با آب از سوراخ آبکش می ریزد بیرون، بخار محکم می خورد توی صورتت و اگر مواظب نباشی می سوزی!
با احتیاط یک دانه ی برنج را می چشی ، نمکش خوب است، صبر می کنی تا آب برن خوب در بیاید. توی این حین ، صورت شوهرت میاید جلوی چشمت، او را مجسم می کنی هنگام خوردن برنج، خودت که از بس بوی برنج خورده ای و ترسیدی سیر سیری! و تنها محض آزمایش نهایی چند لقمه خواهی خورد.. اینها را همه از قبل می دانی چون هنوز آنقدرها مهارت آشپزی پیدا نکردی .
روغن کف قابلمه جلز و ولز می کند. تکه های نان را ته قابلمه می چینی:« مثلا ته دیگ!» شوهرت مثل بچه ها ته دیگ زیاد دوست دارد . خدا کند این بار دیگر ته دیگ ته قابلمه نچسبد! برشته ی برشته بشود و خیس خورده نشود... برنجها را می ریزی توی قابلمه و دم کنی را خوب می پیچی دور قابلمه . با احتیاط شعله ی گاز را تنظیم می کنی . خیلی کم! زیر لب چند صلوات می فرستی و به سمت قابلمه ات فوت می کنی. خودت هم از اینکه توی این موقعیت یادت به خدا و صلوات افتاده خنده ات می گیرد. بالاخره این هم یک موقعیت بغرنج در زندگی توست! احساسی شبیه رد شدن از پل صراط را داری، هرچند همسرت آنقدرها هم ایرادگیر نیست ، ولی یک بار دندان روی جگر می گذارد، دوبار ... دفعه ی سوم چه؟!
مشتاقی که در قابلمه را برداری تا ببینی چه شاهکاری آماده کرده ای... اصلا توان رقابت با نوشته هایت را دارد یا نه؟ خوب که فکر می کنی می بینی نوشته هایت را هم به این سختی خلق می کنی ، آرام و با احتیاط با کلی ملات توی دلت خوب خیسشان می کنی ، بعد یک قل حسابی بهشان می دهی تا به اندازه پخته شوند ، و بعد لحظه ی نفس گیر دم شدن فرا می رسد!... حوادث را به یک آن سر شخصیت بیچاره ی قصه ات نازل کرده ای و حالا وقت آن است که همان طور آرام و با احتیاط «گره گشایی» کنی ؛ شخصیتی که با شعله ی زیاد جوشش داده ای باید با شعله ی خیلی ملایم نرمش کنی و فرمش بدهی؛ بعضی وقتها باید در طی این فرایند از اول ساخته بشود! باید چیزی بنویسی که خواننده ها با اشتیاق آن را توی شکم ذهنشان هضم کنند و از ذره ذره و دانه دانه ی کلمات برنجی ات لذت ببرند؛ ته دیگ هم اگر باشد بد نیست! خرچ خرچ ، کلمات خوشمزه می دوانی لای کلمه هایت . موقعیتهای خنده دار سر راه شخصیت داستانت قرار می دهی . هرچه باشد خیلی ها ته دیگ دوست دارند.
بوی دم کشیدگی نوشته ات را از لابه لای برگهای دفتر احساس می کنی . با رضایت سرت را بلند می کنی و به اثر جدیدی که خلق کرده ای نگاه می کنی ، صدای چرخیده شدن کلید توی قفل در حواس تو را از نوشته ات می گیرد. شوهرت با یک بغل خستگی وارد خانه می شود . هوا را بو می کشد اما انگار بویی متوجه نمی شود! ... این همه بو ... بوی پختگی اثر جدیدت ... غذایت ... غذایت اما انگار روی اجاق گاز نیست . برنجهای خیس خورده ی آماده ی طبخ هنوز چشم به راه تو اند!‌
شکم گشنه ی شوهرت با سرو صدای ویژه اش انگار دارد زمین و زمان را لعنت می کند به این خاطر که با یک خانم نویسنده ازدواج کرده است!
آرزو می کنی کاش آقا خوشمزگی کلمات را مثل تو احساس می کرد، ای کاش برگهای کاغذ و حروف درهم و برهمی که با شتاب از ذهن تو بیرون زده اند اخمهای آقا را با خود می شستند و می بردند...




گفت: چی شد؟ بالأخره گفتگوی وبلاگت به جایی رسید یا نه؟


گفتم: به نتیجه ی دقیقی نرسیدم ولی یه چیزایی دستگیرم شد.


گفت: مثلا چه چیزایی؟


گفتم: درسته که خیلی از دختران، هم سن و سال های خودشون را که قربانی دوستی های خیابانی با جنس مخالف شده اند را می بینند ولی خیلی هاشون به خاطر سست بودن اعتقاداتشون گول می خورند و جذب این کار می شوند.


گفت: منظورت اینه که بی دینی دختران باعث گرایش اونها به این ارتباط میشه؟


گفتم: بی دینی که نمیشه گفت ولی یه چیزی تو همین مایه ها. دخترها اگه بتونند پایه مبانی اعتقادی خودشون را قوی کنند و ارتباط دوستانه با خدای خودشون برقرار کنند مشکل حل میشه.


گفت: ای بابا ! تو که برگشتی سر خونه ی اول ! خوب مشکل همینه که تو این دوره و زمونه نمیشه بچه ای تربیت کرد که با تقوا باشه و کلام خدا براش مهم باشه.


گفتم: متوجه منظورت نمیشم. یعنی چی؟


گفت: یعنی اینکه اونقدر گناه کردن عادی شده که بچه از همون اول که چشمش به این دنیا باز میشه با دارامب و دورومب و بشکن بشکن و ... این چیزا بزرگ میشه و به جای ذکر خدا تو گوشش انواع و اقسام موسیقی های مبتذل پخش میشه. غیبت کردن را بگو که شده نقل محفل همه ی ماها. دروغ و تهمت و مسخره کردن که این آخریه هنر هم به حساب میاد تو این دوره زمونه. چشم و هم چشمی و حسادت ( خصوصا از نوع زنانه اش ) و ... اونقدر امثال این گناهان عادی شده که اگه کسی انجامش نده امل و نفهم می خونندش. اونوقت بچه ای که تو یه همچین محیطی تربیت میشه میخواد با خدا دوست باشه و به حرف خالقش گوش بده؟!


گفتم: کلامت صحیح. من هم به همین خاطر این گفتگو را مطرح کردم تا بلکه ما بزرگترها یه کمی به خودمون بیاییم.


گفت: خیلی ها فقط دختران را محکوم می کنند و اونها را از عواقب کارشون می ترسانند ولی یه نفر بهشون یاد نمیده چه طوری زندگی کنند که نیازی به برقراری چنین دوستی هایی نداشته باشند.


گفتم: یک دوست خوب بهترین مشاور در این زمینه برای دختران ماست. باید با دختران نوجوانمون دوست باشیم و به جای سرزنش های پی در پی اونها را درک کنیم و بعضی مواقع حتی اگه خلاف میلمون هستش ولی تأییدشون کنیم و باهاشون همدردی کنیم.


گفت: این دوست خوب باید حتما هم سن و سال اونها باشه؟


گفتم: نه ! این دوست خوب می تونه هر کسی باشه. پدر یا مادر دختر، خواهرش یا برادرش، هم سن و سال هاش، معلمش، مشاور مدرسه اش، ...


گفت: پدر و مادر هر چقدر هم که با دخترشون دوست باشند ولی نمی تونند اون ارتباطی که تو میگی را با بچه شون داشته باشند.


گفتم: ولی من میشناسم دخترانی که مادرانشون و پدرانشون، دوستان صمیمی اونها هستند و درد دل هاشون را با اونها می کنند. حتی اگه پسری هم در راه مدرسه مزاحمشون بشه به اولین نفری که اطلاع می دهند همون پدر و مادرشون هستند.


گفت: خیلی کمه خانواده هایی که چنین ارتباطی بینشون باشه. خیلی کمه.


گفتم: خوب باید زیاد بشه. باید ارتباط صمیمی و دوستانه پدر و مادر با فرزند یک امر عادی بشه تو خانواده ها.


گفت: هزاری هم بگو بازم دخترا به جنس مخالف گرایش دارند و این ارتباط ها ادامه داره.


گفتم: خوب این فطرتی هستش که خدا در وجود انسان گذاشته و کسی هم منکرش نمیشه.


گفت: با این اوصاف دیگه دلیلی نداره که این بچه ها را از این کار منع کنیم. این گرایش فطری هستش و دلیلش را هم که همه می دونند.


گفتم: درست ولی باز برمی گردیم به همون مسأله رضایت خالق. خدا این فطرت و غریزه را در وجود ما گذاشته و از طرف دیگه به ما امر میکنه که باید تقوا پیشه کنیم و عفیف باشیم تا به اون مقامی که برای ما به عنوان اشرف مخلوقات قرار داده برسیم.


گفت: یعنی برای خشنودی خالقمون که همه ی زندگیمون را از اون داریم و وجودمون به وجودش بسته است پا روی هوای نفس و خواسته ی قلبمون بذاریم؟ اینطوری خدا در عوضش کرامت نفسی به ما میده که همه ی عالم حسرتش را می خورند؟


گفتم: اگه دختران ما قبل از اقدام به برقراری ارتباط با جنس مخالف، فقط یک ساعت خالصانه با خدای خودشون خلوت کنند و با خودشون فکر کنند که آیا خدا که خیرخواه واقعی اونهاست به این کار راضی هست یا نه؟ حساب کار دستشون میاد و با رضایت کامل بدون هیچ بهانه ای راه درست را انتخاب می کنند.


گفت: فکر می کنم توکل به خدا و توسل به ائمه اطهار علیهم السلام بهترین سلاح در این زمینه باشه.


گفتم: همه ی ما باید از شرّ شیطان لعین رجیم به خدای مهربان پناه ببریم و از او بخواهیم که ما را عاقبت به خیر کند.




گفتم: چرا دخترها با وجودی که از عاقبت دوستی های خیابانی مطلع هستند بازم به این ارتباطات روی می آورند؟

راضیه گفت: به نظر من کمبود محبت در خانه باعث میشه دختر به اولین محبت در خیابان واکنش مثبت نشون بده.


الهام گفت: تربیت غلط خانواده که دختر را از خطراتی که بیرون از خانه در کمینش هست آگاه نکرده. بزرگترها باید تجربیاتشون را در اختیارت فرزندانشان قرار دهند.


شیما گفت: دوستان بیشترین تأثیر را در گرایش دختر به این ارتباط دارند. وقتی دختر می بینه که دوستانش دائما در حال خوشگذرونی با دوست پسراشون هستند و از محسناتش تعریف می کنند فکر می کنه حتما خبریه و خودش عقب افتاده از بقیه.


سمانه گفت: وقتی ایمان و اعتقاد و معنویات آدم ضعیف باشه و عشق به خدا تو وجود آدم نباشه به این جور چیزا رو میاره. غفلت از یاد خدا باعث میشه آدم فعل حرامی را انجام بده و بعدش هزار تا بهانه و دلیل برای انجامش بیاره.


شیدا گفت: لجبازی با سخت گیری های بیش از حد خانواده هم عامل دیگه این رفتار هست. وقتی پدر خانواده دخترش را بیش از حد محدود کنه و نذاره حتی با پسرهای فامیل عادی صحبت کنه و تمام رفت و آمد های دختر را زیر نظر داشته باشه و اتاق و وسایل شخصی دخترش را بگرده دختر هم برای اینکه لج پدر و مادرش را در بیاره و عقده اش را یه جا خالی کنه، مخفیانه با یک پسر ارتباط برقرار می کنه.


سمیه گفت: حرف های پسر که دائما از محسنات دختر میگه مثلا میگه من تو را به خاطر نجابتت میون این همه دختر انتخاب کردم. تو با بقیه فرق داری. چشم های معصومت من را جذب خودش کرد و ... این جور حرف ها دل دختر را نرم می کنه و فکر می کنه حالا اونهایی که در دوستی هاشون با شکست مواجه شدند به خاطر انتخاب غلطشون بوده و من که دختر عاقلی هستم حتما درست انتخاب می کنم و مثل بقیه نمیشم.


میترا گفت: کسب تجربه می تونه دلیل دیگه باشه. دختر پیش خودش میگه حالا بذار این دوستی را هم تجربه کنم چه اشکالی داره؟ نهایتش اگه از این پسر خوشم نیومد چون ازدواج نکردم راحت می تونم باهاش قطع رابطه کنم.


وجیهه: آزادی بیش از حد به دختر دادن باعث میشه پدر و مادر از رفت و آمد فرزندشون غافل بشوند و دختر هر کاری دلش می خواد بکنه چون کسی نیست که سرزنشش کنه.


هانیه گفت: بی عقلی و بی فکری دختر عامل اصلیه و گرنه دختر اگه یه ذره اون کله اش را به کار بیاندزه و دوستانش را ببینه که به چه بدبختی گرفتار شدند خوشبختی خودش را به یک لحظه سرخوشی نمی فروشه.


مطهّره گفت: ممکنه دیدگاه دختر درباره ارتباط با پسر آشنایی قبل از ازدواج باشه و فکر کنه ممکنه این تنها شانس زندگی اون برای خوشبختی اش باشه و نباید به این شانس لگد بزنه.


ماریه گفت: بعضی وقت ها شکست در جریان ازدواج حالا نامزدی یا عقد باعث میشه دختر از همه مردها بیزار بشه و برای انتقام گرفتن از اونها با چند پسر ارتباط برقرار کنه و همه شون راسر کار بذاره.


سعیده گفت: تفریح و سرگرمی هم می تونه دلیل خوبی باشه.


شاهده گفت: وقتی خانواده آدم به هیچ چیزی معتقد نباشه دختر هم بهتر از این نمیشه. وقتی آدم تو نمازش و انجام واجباتش سهل انگاری کنه، دیگه به هیچ چیزی پایبند نیست.


نیکو گفت: متأسفانه مشکل این جور دخترها اینه که هنوز شخصیت و کرامت خودشون را نشناخته اند و نمی دونند که باید حضرت زهرا سلام الله علیها را الگوی خودشان قرار دهند نه هنر پیشه های تلویزیون و سینما را.


کوثر گفت: تا وقتی باور نکنیم که امام زمانمون نظاره گر اعمال و رفتار ماست و نامه اعمالمون را بررسی میکنه شاهد این وضع هستیم.


شایسته گفت: اینترنت و چت هم در ایجاد اینطور دوستی ها خیلی نقش داره.




گفت: من نمی دونم شما چادری ها چرا می خواهید همه مثل شما باشند. خدا گفته حجابت را رعایت کن. دیگه نگفته که حتما چادر سرت کن! حجاب یه امر سلیقه ایه. خدا گفته گردی صورت و دست ها تا مچ آزاد باشه. حالا یکی سلیقه اش می کشه مانتو تنگ کوتاه بپوشه با آرایش. چه اشکالی داره؟ مهم اینه که دلش پاکه و اون حدی هم که خدا گفته را رعایت کرده. تازه وقتی خانواده زن راضی به این کارش هستند دیگه به دیگران چه مربوطه که زن چطوری خودش را می پوشانه؟

گفتم: معلومه آیات حجاب را نخوندی و روایات و احادیثی که در این زمینه اومده. در آیه 59 سوره احزاب و آیه 30 و 31 سوره نور به طور کامل گفته که چطوری خودت را بپوشانی. حجاب حق زن یا خانواده اش نیست که بخواهند در موردش تصمیم بگیرند. حجاب یک حق الهی است و خدا به بنده اش امر کرده که باید حجاب را رعایت کنه.


گفت: یعنی هر کی چادر نپوشه مستقیم میره جهنّم؟!!


گفتم: تو چرا گیر دادی به چادر؟ من هیچ وقت نمیگم کسی که چادری نیست حجاب نداره. حرف من اینه که این مانتوهای اندامی که الان مد شده نمیتونه حجاب کامل را همراه بیاره.


گفت: نه که چادری هامون خیلی باحجاب هستند؟!


گفتم: حرف من رو چادری و مانتویی بودن نیست. می تونی مانتو بپوشی ولی یه مانتویی که اندامت در اون نمایان نباشه و با یک مقنعه یا روسری بلندی هم سرت را بپوشانی. زنان چادری هم اگه قرار باشه فقط چادر را روی سرشون بکشند و هیچ چیز دیگه ای را رعایت نکنند حجاب کامل ندارند.


گفت: ای ول. این یکی حرفت را قبول دارم. خداییش حالم از بعضی از این چادری هایی که آرایش می کنند و چادرشون تو هوا پرواز می کنه به هم می خوره.


گفتم: پس معلومه از چادر بدت نمیاد. بلکه از نوع پوشش بعضی از چادری ها بدت میاد.


گفت: و نوع رفتار بعضی هاشون که حجاب دارند و فکر میکنند از دماغ فیل افتادند و ما مانتویی ها یه مشت بی عفّت جهنّمی هستیم.


گفتم: خود من به عنوان یک زن محجّبه چادری هیچ وقت همچین تصوری نسبت به بدحجاب ها نداشتم. هیچ کس نمی تونه بگه من نزد خدا مقرّب تر از فلانی هستم چون فقط خدا آگاه به درون ما انسانهاست. ولی پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله از ما پیروانش خواسته که هم خُلقا و هم خَلقا مثل ایشان باشیم. یعنی همونطور که باطن و کردارمون در شأن یک مسلمان هست، ظاهرمون هم باید اسلامی باشه.


گفت: ولی خیلی از انسانهایی که ظاهری اسلامی دارند بعدا تو زرد از آب درمیان و آبروی هر چی مسلمونه می برند.


گفتم: مشکل شما اینه که اسلام را با عملکرد افرادش تعریف می کنید. ما نباید مثلا حجاب را با رفتار و کردار یک با حجاب یا بی حجاب تعریف کنیم. ما باید ببینیم خداوند متعال و ائمه اطهار چه سفارشی به ماکردند و به همون عمل کنیم. حالا یکی ظاهر اسلامی داره اما تو باطنش به هیچی مقیّد نیست. اون دیگه خودش مسؤول اعمالشه و یه روزی باید جواب پس بده.


گفت: باید روی این قضیه بیشتر فکر کنم




1-وای این انگشتر رو کی خریده ؟ چقدر قشنگه !!!!!

?- وای الهام جون نبودی امروز من با اون پسره قرار داشتیم . اینقدر با هم حرف زدیم . حتی اسم بچه هامون هم انتخاب کردیم .

?- من خیلی دلم میخواد آی دی این پسره رو بدست بیارم تا باهاش چت کنم .

?- امروز یه پسره خوشتیپ و با کلاس توی دانشگاهمون اومده بود . هر چی عشوه و ناز کردم براش تحویلم نگرفت . مگه من خوشکل نیستم .

?-سارا دیدی چه پسره مودبی توی فروشگاه بود . حتی توی صورتمون هم نگاه نکرد . خیلی پسره سر به زیری بود من که دلم پیشش گیر کرده .

?- مینا دختر با خودت چیکار کردی . چرا این همه چاق شدی . حالا باید بری بدن سازی اندامت رو بسوزونی تا این لباسهای تنگی که گرفتی اندازه ی تنت بشه .

?- راستی شیلا امشب میایی خونه ی ما . امشب جشن تولد منه . حتما بیا . چون میخواهیم کلی برقصیم .

8- وای مریم جون باز گوشیتو عوض کردی ، این چندمین گوشی هستش که خریدی ، فکر کنم ماهی یه بار گوشی عوض میکنی.

و هزاران حرف دیگه ................... که شاید نصفش را نمیشه گفت.

امیدوارم خانوما از این مطلب ناراحت نشده باشند .



 دنیا که شروع شد زنجیر نداشت،خدا دنیای بی زنجیر آفرید.
آدم بود که زنجیر را ساخت،شیطان کمکش کرد.
دل،زنجیر شد،زن،زنجیر شد.دنیا پر از زنجیر شد و آدمها همه
دیوانه ی زنجیری!
خدا دنیا را بی زنجیر می خواست.نام دنیای بی زنجیر اما
بهشت است.
امتحان آدم همین جا بود.دستهای شیطان پر از زنجیر بود.
خدا گفت: زنجیرهایتان را پاره کنید.شاید نام زنجیر شما
عشق است.
یک نفر زنجیرهایش را پاره کرد.نامش را مجنون گذاشتند.
مجنون اما نه دیوانه بود و نه زنجیری.این نام را شیطان
بر او گذاشت.
شیطان آدم را در زنجیر می خواست.
لیلی می دانست خدا چه می خواهد.
لیلی مجنون را بی زنجیر می خواست.
لیلی کمک کرد تا مجنون زنجیرش را پاره کند.
لیلی زنجیر نبود لیلی نمی خواست زنجیر باشد.
لیلی ماند.زیرا لیلی نام دیگر آزادی است.
                                                    
  از کتاب لیلی نام همه دختران زمین است:عرفان نظر آهاری


 



چقدر این روزا معنی لیلی آدما تغییر کرده،دیگه رنگ و بوی آزادی نمیده! در واقع باید گفت: این روزا رنگ و بوی آزادی تغییر کرده که به دنبال اون هم رنگ و بوی لیلی.
چقدر این روزا موقع راه رفتن تو خیابونا آدم احساس غربت میکنه،حس اینکه تنهایی،اینکه اگه بیفتی زمین یا راهتو گم کنی،کسی نیست که بیاد و دستت رو بگیره،کسی نیست و تو باید دستت رو به نرده های فلزی بسپری!
چقدر این روزا آدما بی حوصله شدن،اون قدر که حتی جواب سوال که هیچی جواب سلامت رو هم نمیدن،شاهدش هم همین نمایشگاه کتاب،که انگار همه از هم طلبکارن:مردم از ناشرا،ناشرا از مردم،مردم از همدیگه،ناشرا از همدیگه.وردر عین حال همه نسبت به هم بی تفاوتن.یعنی به عبارتی هیچ رابطه و حرفی نیست و اگر هم هست بوی منفعت میده!!!
چقدر این روزا آدم زود دلش می گیره!!
چقدر این روزا آدم یادش میره که اردیبهشته!!
چقدر این روزا لیلی آدما پست و بی ارزش شده!!
چقدر این روزا آدما لیلیشون رو گم کردن!نه بهتره بگم چقدر خودشونو گم کردن،وگرنه لیلی که همیشه هست،بوده و خواهد بود...
                                                                                                                                              
یاعلی




مصاحبه با امل سلیمان عفیفی مصری 
دادگاه خانواده در استان الزقایق جمهوری مصر یک زن به نام امل سلیمان عفیفی را به عنوان قاضی شرع یا عقدکننده نکاح تعیین کرد.تا پیش از این هیچ زنی به عنوان عقدکننده نکاح در تاریخ اسلام انجام وظیفه نکرده بود، با این انتصاب وی اولین زن در تاریخ اسلام است که چنین وظیفه ای را انجام می دهد. انتصاب امل سلیمان با واکنش گسترده طرفداران و مخالفان روبه رو شد، عده ای همچون مفتی اعظم مصر آن را جایز دانست و جواز آن را صادر کرد. عده دیگری آن را بدعتی خلاف شرع و عرف خواندند. سایت اینترنتی المحیط مصاحبه ای با خانم امل سلیمان عفیفی انجام داده است.که توجه شما را به گزیده هایی از آن جلب می کنیم.


وقتی به عنوان اولین زن عقدکننده نکاح در جهان اسلام منصوب شدید چه احساسی داشتید؟احساس خوشحالی همراه با کامیابی و رسیدن به هدف. شکر خدا که به آرزویم رسیدم.


آیا مطمئن بودید که شما به این سمت منصوب خواهید شد؟بله، من مطمئن بودم که به این سمت منصوب خواهم شد. چراکه از شفافیت قضا در مصر مطمئن هستم و مطمئن هستم که حق هر هموطن مصری صرف نظر از جنسیتش که مرد است یا زن داده خواهد شد، چیزی که بیش تر مطمئنم ساخت اظهارات وزیر دادگستری بود که هر کس واجد شرایط باشد ممکن است این شغل را به دست آورد.


چه چیز باعث شد شما به چنین کاری فکر کنید؟من فکر می کنم که زن در هر بخشی که بخواهد می تواند کار کند، افزایش سطح دانش در شهرها و روستاها زنان در مصرف در بخش های مختلف مثل قضا و طب کار می کنند و این فقط مردها نیستند که این کارها را انجام می دهند، مشکلاتی که زن به عنوان عقدکننده نکاح با آن روبه رو می شود به مراتب کم تر از مشکلاتی است که زن به عنوان قاضی، پزشک و یا خبرنگار با آن روبه روست. اگر زن صاحب شخصیت قوی باشد و به خودش احترام بگذارد، می تواند در تمام بخش ها کار کند.


تاکنون هیچ زنی چنین وظیفه ای را انجام نداده است، چطور شد که تصمیم گرفتید که عقدکننده ازدواج شوید؟من در سال 1998 لیسانس حقوق از دانشگاه الزقائق گرفتم، آرزهایم به عنوان وکیل مدافع برآورده نشد. بنابراین در قانون و جنایی ادامه تحصیل دادم و در سال 2005 مدرکم را گرفتم، بعد از آن کوشش کردم تا در یکی از مراکز تعلیمی الازهر تدریس کنم، اما شغل مناسبی نیافتم. قبل از من عموی شوهرم وظیفه عقدکننده نکاح در استان الزقائق را انجام می داد، بعد از وفاتش از شوهرم پرسیدم شرایط قبول یک فرد به عنوان عقدکننده نکاح چیست؟ شوهرم گفت: باید حداقل در شرعیات و قانون و یا حقوق لیسانس داشته باشد، وقتی خود را واجد شرایط یافتم، تلاشم را برای به دست آوردن این شغل شروع کردم.


بعد از آن چه کردید و با چه مشکلاتی روبه رو شدید؟بعد از آن مدارکم را برداشتم و به دادگاه خانواده رفتم. فکر می کردم به جز مدرک دانشگاه و شهادتنامه تولد به چیز دیگری نیاز نیست اما وقتی آن جا رفتم دانستم به چیزهای دیگری نیز نیاز هست مثلا 10 مرد باید امضا می دادند که من صاحب اخلاق خوب هستم. توانستم امضای 10 مرد را بگیرم، اما به سبب عرف و فرهنگ مردم با مشکلات زیادی روبه رو شدم؛ وقتی می خواستم اوراق و اسنادم را به محکمه تقدیم کنم، بعضی از ماموران محکمه از گرفتن آن امتناع می کردند و می گفتند: می خواهی با شریعت خداوند مخالفت کنی؟ این کارشان سبب شد تا نزد علمای الازهر رفته جویای نظرشان در این مورد شوم، آن ها گفتند که ممانعت شرعی برای زن به عنوان عقدکننده نکاح وجود ندارد.


آیا این مشکلات سبب نشد تا از تصمیم تان منصرف شوید؟نه ،بلکه عزم و اراده ام قوی تر شد، نزد رییس دادگاه رفتم که با من برخورد خوبی کرد و گفت: «برای اخذ اسنادم ممانعتی وجود ندارد چرا که زنان فعلا در بخش های قضا و بهداشت کار می کنند، اما ترس از آن داشت که مبادا لایحه یا قانونی وجود داشته باشد که مانع من شود، از من خواست جهت کسب اطلاعات بیش تر به بخش مربوطه در وزارت دادگستری بروم، وقتی آن جا رفتم و لایحه را به دست آوردم، دیدم ممانعتی وجود ندارد.


در پاسخ به کسانی که می گویند زنان مناسب این شغل نیستند چه جوابی می دهید؟همان چیزی را می گویم که مفتی اعظم مصر گفته است؛ زن می تواند وکیل خودش و وکیل کس دیگری شود، در صورتی که زن وکیل خودش و کس دیگری شده می تواند، بعد از اجازه قاضی عقدکننده نکاح نیز باشد. به غیر از امامت، زن می تواند تمام کارها را انجام دهد.


علمای شریعت به نکاتی اشاره می کنند که مانع می شود، زن عقدکننده نکاح باشد، نظر شما چیست؟ارکان ازدواج عبارت از ایجاب و قبول و اعلان کردن آن است و ضرورت به طهارت کامل و دایمی ندارد، اگر عقد نکاح در مسجد واقع شود ممکن است امام مسجدی آن را به جای من انجام دهد، کار عقدکننده نکاح ثبت کردن آن جهت حفظ حقوق افراد و خانواده است.


بعضی ها می گویند مگر در دنیا کاری دیگر پیدا نمی شد که شما به این شغل رو آوردید؟چنانچه قبلا گفتم من آروزهایم را در وکیل مدافع بودن برآورده نمی دیدم، به همین سبب سه سال را به تربیت فرزندانم اختصاص دادم، تا این که عموی شوهرم به خانه ما آمد و مرا تشویق کرد.




گفت: از دست پدرم خسته شدم.


گفتم: برای چی؟


گفت: با من مثل یه آدم اضافی تو خونه رفتار می کنه.


گفتم: منظورت چیه؟


گفت: پدرم دائما سرزنشم میکنه که چرا استخدام نشدم و لقمه نان حلالم را سر سفره ش نمیذارم.


گفتم: وا ! مثل اینکه وظیفه پدرته که خرج تو را بده.


گفت: ولی به نظر پدرم من بیشتر از حدّ معمول تو خونه موندم و اضافی شدم. باید کار کنم و خرج خودم را که در میارم هیچی. ماهیانه یه پولی هم به پدرم بدهم.


گفتم: خوب ازدواج کن تا دیگه بابات بهونه ای نداشته باشه.


گفت: حالت خوبه؟!! من یه دخترم. نمی تونم که برم وسط خیابون جار بزنم که میخوام ازدواج کنم.


گفتم: خوب چرا اینقدر سخت گرفتی که سنّت بالا بره و حالا یه خواستگار درست و حسابی نداشته باشی؟


گفت: اهههههههه!! تو هم که حرف بقیه را میزنی. به جون تو تا حالا حتی یه خواستگار هم پاش به خونه مون باز نشده.


گفتم: مگه میشه؟ تو که هیچ عیب و ایرادی نداری؟ ماشاء الله خانمی هستی برای خودت!


گفت: به خاطر خواهر بزرگتر از خودم. اون هنوز ازدواج نکرده. الان سی و ... سالشه. چون تو فامیل ما بد میدونن دختر کوچیکتر زودتر ازدواج کنه هیچ خواستگاری برای من معرفی نمی کنن. تازه یه بار یه بنده خدایی جسارت کرد و من را برای پسرش خواستگاری کرد که مامانم عصبانی شد و گفت این حرفی که اینجا زدی را همین جا خاک کن. اول باید دختر بزرگترم ازدواج کنه.


گفتم: یعنی پدر و مادرت اصلا به این فکر نمی کنند که تو داری سی ساله میشی و ممکنه دیگه هیچ وقت موقعیت خوبی برات فراهم نشه؟


گفت: پدرم هیچ وقت به ازدواج من فکر نکرده و همه ی غصه اش استخدام من هستش.




خانم ها مثل رادیو هستند. هر چی می خواهند می گویند ولی هر چه بگو یی نمی شنوند.

خانم ها مثل شبکه اینترنت هستند، از هر موضوعی یک فایل اطلاعاتی دارند

خانم هامثل چسب دوقلو هستند،

خانم هامثل چسب دوقلو هستند، اگر دستشان با گوشی تلفن مخلوط شد, دیگر باید سیم را برید

خانم ها مثل موتور گازی هستند، پر سر و صدا , کم سرعت , کم طاقت

خانم ها مثل رعد و برق هستند، اول برق چشمهاشون می رسه , بعد رعد صداشون

خانم ها مثل لیمو شیرین هستند، اول شیرین و بعد تلخ می شوند

خانم ها مثل موبایل هستند، هر وقت کاری مهم پیش می آید در دسترس نیستند

خانم ها مثل گچ هستند، اگر چند دقیقه مدارا کنید آنچنان سخت می شوند که هیچ شکلی نمی گیرند

خانم ها مثل کنتور برق هستند، هر چند سالی یکبار سن آنها صفر می شود

خانم مثل فلزیاب هستند، هرگاه از نزدیکی طلافروشی رد می شوند عکس العمل نشان می دهند

اگه تیپ بزنیم بریم سر کار، میگن ببینم با کی قرار داری؟

اگه لباسهای معمولی بپوشیم، میگن تواصلا" سلیقه نداری

اگه زیاد بگیم دوستت دارم، میگن باز چه نقشه ای تو سرته

اگه نگیم دوستت دارم، میگن پای کسه دیگه ای وسطه

اگه زیاد بهشون زنگ بزنیم، میگن به من اعتماد نداری

اگه زنگ نزنیم، میگن انگار سرت خیلی شلوغه

اگه تو خونه زیاد بخندیم، میگن دیونه شدی

اگه کم بخندیم، میگن بخت النحس

اگه شام بخواهیم، میگن فقط فکر شکمشه

اگه شام نخواهیم، میگن ذلیل مرده شام با کی کوفت کردی!




فکر می کنی می توان حماسه و عرفان را به هم گره زد ؟


و جهاد و تهجد را ؟


و نماز شب و مبارزه روز را ؟


پرواز با یک بال ،انسان را به جایی نمی رساند .یکی انقلابی و پر شور و حماسه است ، اما با شب و خلوت و زمزمه هایش ، نامأنوس و بیگانه است.


یکی هم اهل تهجد و شب زنده داری و دعا و روزه و ذکر است اما در تلاش روزانه و صحنه جهاد و رزم ،بی سلاح است و بی روح و روحیه .


تربیت یافته مکتب هر دو را دارد .


همچنان که خود حضرت رسول داشت ،


آن سان که علی و فاطمه بودند،


همان طور که امام امت به عنوان مظهر خط علوی و سمبل خط حسینی در هم آمیزنده اشک شب و خروش روز .


آن گونه که بسیجیان و رزمندگان بودند آن طور که آزادگان سلحشور بودند .


مگر انقلاب اسلامی چه بود ؟


جز ترکیبی زیبا از حماسه و عر فان ،اشک و خون ،نیایش شب و شعار روز ؟


آنان که با مشت و الله اکبر به جنگ تانک رفتند ،از همین قماش انسانها بودند که عاشورا دانشگاهشان بود و عبادت و شهادت درسشان .


آنکه از دین فقط نماز مستحبی و شکیاتش را مهم می داند ، دین را نشناخته است .


و... آنکه از کربلا تنها مبارزه و فریادو حماسه اش را قبول دارد و عشق به خدا و روح دعا و تعبد و تهجد آن را نشناخته و نپذیرفته ،با فرهنگ عاشورا و کربلا بیگانه است ،هر چند پیوسته بر حسین(ع)اشک بریزد یا همواره در جهاد و رزم باشد.


آری...پرواز با دو بال .


وتلاش با دو دست ،


و نگاه کردن با دو دیده !


زینب کبری که دوشادوش حسین و کربلا بود، نماز شب و دعا و عفاف هم داشت ،


زهرای اطهر ، که هنگام نمازش ،نور عبادت او خانه های مدینه را روشن می ساخت و از محراب دعا ،راهی به بام ملکوت داشت ،از مستمندان و محرومین هم دستگیری می کرد و از ولایت هم دفاع می نمود و هنگام نیاز ،در مسجد مدینه خطابه افشاگر هم ایراد میکرد و هر دوشنبه بر سر تربت شهدای احد می رفت واز خاک مزار حمزه سید الشهدا تسبیح می ساخت وذکرش هم پیوند خورده با شهادت بود .


آنکه آیین تربیت را در اسلام می جوید روش رزم را هم باید از دین بجوید .


آنکه برای احقاق حقوق زن به سراغ آیه و حدیث می رود ، برای حفظ عفاف جامعه و حفاظت از کیان خانواده هم باید سری به کتاب و سنت و سیره بزند ،تا اصلی را فدای فرع نکند و به بهانه آراستن ابرو چشم راکور نکند.


ما ،هم دهه فجر را داریم هم شبهای قدر را.


هم ایام فاطمیه را بزرگ می داریم ،هم راهپیمایی 22بهمن و روز قدس و 13آبان و برائت از مشرکین را.


این است دو بالی که با آنها در آسمان رشدو کمال آرزوی طیران داریم .


وگرنه ،پرواز نیست ،سقوط است.









[ مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ ]

[ Designed By Ashoora.ir ]