سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبیر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
درباره

نوای دل وبلاگ لبهای زخمی
پارس تولز ابزار وب
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها

این درد نوشــت ها . . .

      نه دلنشــــــین اند نه زیــبا ،
اینها یـک مشـــــت حــرف ِ زخــــم خورده ی بـغـض دارند 
که از لبهایی زخمی می تراوند
که نشانـــی دردنـــــــــاک ،
از یک بودنی تلخ و نـاکــــام دارند ،
و تـنــها مخـــــاطبش ،
         قلبی زخمی است...!




  بار خدایا! صبح ‌و‌ شام مى کنم در‌ حالى که‌ عمل خویش را‌ اندک مى شمارم ‌و‌ به‌ گناه خویش معترفم ‌و‌ به‌ خطاى خود اذعان دارم. از‌ آنجا که‌ در‌ هواى نفس به‌ اسراف گراییده ام، آفریده اى ذلیلم. عملم مرا به‌ هلاکت افکند ‌و‌ هوسم مرا به‌ تباهى کشانید ‌و‌ شهوات مرا محروم (از توفیق تو) کرده است.

 اى مولاى من! از‌ تو‌ مسئلت دارم (با همان سوز ‌و‌ گداز) کسى که‌ در‌ نتیجه ‌ى‌ درازى آرزویش دستخوش هوس گردیده ‌و‌ تنش به‌ علت تن پرورى غافل مانده ‌و‌ قلبش به‌ سبب بسیارى نعمت بر‌ او‌ گرفتار شده ‌و‌ اندیشه اى ناچیز دارد

و مانند درخواست کسى که‌ آرزو بر‌ وى چیره شده ‌و‌ هوس او‌ را‌ در‌ بلا ‌و‌ آزمایش افکنده ‌و‌ دنیا بر‌ وى دست یازیده ‌و‌ مرگ بر‌ وى سایه افکنده است، ‌و‌ مانند درخواست کسى که‌ گناهان خود را‌ بسیار یافته ‌و‌ به‌ خطاى خود اذعان کرده! ‌

و‌ مانند درخواست ‌آن کس که‌ جز تواش پروردگارى ‌و‌ غیر از‌ تو‌ سرپرستى ندارد ‌و‌ کسى از‌ خشم (و کیفر) تواش نمى رهاند ‌و‌ پناهى جز درگاه تو‌ ندارد!

 بار خدایا! از‌ تو‌ درخواست مى کنم که‌ به‌ حق واجبى که‌ بر‌ عهده ‌ى‌ همگان مقرر فرموده اى ‌و‌ تو‌ را‌ به‌ «اسم اعظمت» که‌ به‌ پیامبر خود فرموده اى تا‌ تو‌ را‌ بدان نام تسبیح (و نیایش) کند ‌و‌ به‌ عظمت ذات بزرگوارت که‌ نه فرسوده ‌و‌ نه دستخوش تغییر ‌و‌ فنا مى گردد، ‌و‌ درود بر‌ محمد ‌و‌ خاندان وى، که‌ مرا با‌ عبادت خود از‌ هر‌ چیز بى نیاز فرمایى ‌و‌ با‌ بیم خویش دلم را‌ از‌ دنیا سرد سازى ‌و‌ به‌ کرامت ‌و‌ رحمت فراوان خود پاداشم بخشى!

خدایا! می دانی هر آنچه که در نهاد خسته ام می گذرد ، واقفی بر هر آنچه که آرزویش را  دارم ، بر همه حوایج و خواسته هایم آگاهی ، به رحمت و مغفرتت ، به جلال و عظمتت ، در این شبی که به لیله الرغایب مشهور است ، خواسته ی خاص دل زخمی مرا برآورده ساز .

خدای مهربان ، بارها و بارها دستانم را سوی سفره ی بخشش تو دراز کرده ام و هیچ گاه یاد ندارم که خالی برگشته باشد، امشب نیز دستان تمنای مرا ببین و حاجتم را برآورده بگردان .

بحق محمد و ال محمد و صلی الله علی محمد و آل محمد...

http://tajerian.ir/Uploads/NewsPics/pic1/0002589630.jpg




چه زلال است تنهایی

و چه روان..

پر از درد.. پر از سکوت،

پر از نگاه

گاهی تنهایی سنگ صبوری میخواهد

شانه ای...

تنهایی پر است از آدمها ! 

آدمها با یک لباس ، با یک نگاه ، با چند واژه ای کوتاه ، 

گاهی صحنه هایی خلق میکنند ماندگار!!

و آن صحنه ها میشود سریال شب ِ تنهایی..

گاهی قضاوت میشکند سکوت تنهایی را ، 

می زاید درد ..

گاهی تنهایی یاکریم میشود..پر میکشد تا خدا..

گاهی تنهایی آسمان میشود..ابر میشود ُ از چشمانی می بارد..

و چه طعم گسی دارد این تنهایی..!




باز هم قصه بگو 

تا به آرامش دل
سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم

گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت

یادگاران توأند
رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ

در تمام در و دشت
سوگواران توأند

در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک ، اما آیا باز برمی گردی 

چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گیرد . . .

تو را بلندتر از فاصله ها گریستم

شک نکنی

جز تو کسی بهانه من نبود

قرارمان باران

زیر طاق قوس وقزح

مرا زود می یابی

من از بام رنگین کمان صدایت می زنم

و تو از آسمان برایم دست تکان می دهی

ابـــرکم ! زود بیـــــا

دلم ....بوی باران می دهد...

در اوج تنهایی به هیچ فکرمیکنم  …

در اوج تنهایی به حال دلم زار میزنم و به سادگیش میخندم

در اوج تنهایی میمیرم  …

تنهاییم اصیل است

واصالتم به جغدهای آواره شهر سوختگان میرسد

تنهایی مرا تو درک نخواهی کرد

سایه ام بر روی هیج دیواری نیست

ناله های مرا از دورترین بیشه دنیا گوش کن

ناله هایم تلخ است

پر از تنهایی

بغض تنهایی من را تو نخواهی فهمید

من سراپا بغضم

هیچکس را فراموش نکردم

اما خود فراموش شدم  .  


یــک لبخنـــدم را بسته بندی کرده ام  

برای روزی که اتفاقی تـــو را می بینم   …

آنقدر تمـــــــــیز میخندم 

که به خوشبختــــی ام حســــادت کنـــی   …

و من در جیب هـــایــــم  

دست های خالـــی ام را قرار میدهم 

که امن ترین جای دنیـــا را انتخاب کرده انــد   …

تو را هیچگاه نمی توانم از زندگی ام پاک کنم  

چون تو پاک هستی  

می توانم تو را خط خطی کنم  

که آن وقت در زندان خط هایم برای همیشه ماندگار میشوی  

و وقتی که نیستی 

 بی رنگی روزهایم را با مداد رنگی های یادت رنگ می زنم 


من مانده ام و آرزوئی پر از نبودن ، که همیشه بودنش در نفس هایم به شماره می افتد  .

 من مانده ام و خاطره ای که همیشه در یاد من است و تمام رویاهایم از همان یک خاطره دم می زند   

 من مانده ام و بغض خیسی که قصد شکستن و رفتن ندارد و از گلویم        

 دل نمی کند ...

من مانده ام و ترانه ای غریب در ذهنم ، که هر چه می نویسمش پایان ندارد ...

من مانده ام و تو ،

 توئی که باورت برای همیشه با من است و خاطرتت تا دنیا ، دنیاست در ذهنم باقی خواهد ماند .

 من مانده ام و ترانه ای که تو را فریاد می زند و بی تو و بی صدا در گلویم می شکند ...

و چه دشوار است زندگی در برزخ با یک آرزو ، یک خاطره ، یک بغض خیس ، یک آوای غریب ، یک باور همیشگی و یک ترانه ی بی صدا ...





بعضی‌ها شعرشان سپید است، دلشان سیاه

بعضی‌ها شعرشان کهنه است، فکرشان نو

بعضی‌ها شعرشان نو است، فکرشان کهنه

بعضی‌ها یک عمر زندگی می‌کنند برای رسیدن به زندگی

بعضی‌ها زمین‌ها را از خدا مجانی می‌گیرند و به بندگان خدا گران می‌فروشند

بعضی‌ها حمال کتابند

بعضی‌ها بقال کتابند

بعضی‌ها انباردارکتابند

بعضی‌ها کلکسیونر کتابند

بعضی‌ها قیمتشان به لباسشان است

بعضی به کیفشان

و بعضی به کارشان

بعضی‌ها اصلا‏ قیمتی ندارند

بعضی‌ها به درد آلبوم می‌خورند

بعضی‌ها را باید قاب گرفت

بعضی‌ها را باید بایگانی کرد

بعضی‌ها را باید به آب انداخت

بعضی‌ها هزار لایه دارند

بعضی‌ها ارزششان به حساب بانکی‌شان است

بعضی‌ها همرنگ جماعت می‌شوند ولی همفکر جماعت نه

بعضی‌ها را همیشه در بانک‌ها می‌بینی یا در بنگاه‌ها.

بعضی‌ها در حسرت پول همیشه مریضند

بعضی‌ها برای حفظ پول همیشه بی‌خوابند

بعضی‌ها برای دیدن پول همیشه می‌خوابند

بعضی‌ها برای پول همه کاره می‌شوند

بعضی‌ها نان نامشان را می‌خورند

بعضی‌ها نان جوانیشان را میخورند

بعضی‌ها نان موی سفیدشان را میخورند

بعضی‌ها نان پدرانشان را میخورند

بعضی‌ها نان خشک و خالی میخورند

بعضی‌ها اصلا نان نمیخورند

بعضی‌ها با گلها صحبت می‌کنند

بعضی‌ها با ستاره‌ها رابطه دارند

بعضی ها صدای آب را ترجمه می‌کنند

بعضی ها صدای ملائک را می‌شنوند

بعضی ها صدای دل خود را هم نمی‌شنوند

بعضی ها حتی زحمت فکرکردن را به خود نمی‌دهند

بعضی ها در تلاشند که بی‌تفاوت باشند

بعضی ها فکر می‌کنند چون صدایشان از بقیه بلندتر است، حق با آنهاست.

بعضی ها فکر میکنند وقتی بلندتر حرف بزنند، حق با آنهاست.

بعضی ها برای سیگار کشیدنشان همه جا را ملک خصوصی خود می‌دانند.

بعضی ها فکر میکنند پول مغز می‌آورد و بی پولی بی مغزی.

بعضی ها برای رسیدن به زندگی راحت، عمری زجر می‌کشند.

بعضی ها ابتذال را با روشنفکری اشتباه می‌گیرند.

بعضی از شاعران برای ماندگار شدن چه زجرها که نمی‌کشند.

بعضی ها یک درجه تند زندگی می‌کنند

بعضی‌ها یک درجه کند

بعضی ها حتی در تابستان هم سرما می‌خورند

بعضی ها در تمام زندگی‌شان نقش بازی می‌کنند

بعضی از آدمها فاصله پیوندشان مانند پل است. بعضی مانند طناب و بعضی مانند نخ.

بعضی ها دنیایشان به اندازه یک محله است، بعضی به اندازه یک شهر، بعضی به اندازه کرة زمین و بعضی به وسعت کل هستی.

بعضی ها به پز میگویند پرستیژ

بعضی ها خیلی جورهای مختلف هستند.

شما چطور؟ آیا شما هم از این بعضی ها هستید ؟؟؟




گفتم که گونه های خیس از اشکم را نبوس نمک گیر میشوی

حال که چشیدی شوری این اشک را...

کنارم بمان...

قصه آدم ،قصه یک دل است و یک نردبان.

قصه بالا رفتن ،قصه پله پله تا خدا.

قصه آدم،قصه هزار راه است و یک نشانی

قصه جست و جو ، قصه از هرکجا تا او...

قصه آدم قصه پیله است و پروانه،قصه تنیدن و پاره کردن،قصه به درآمدن،

قصه پرواز.

اما من هنوز اول قصه ام ؛قصه همان دلی که روی اولین پله است ،

دلی که از بالا و بلندی ،واهمه دارد از افتادن!!

پروردگارا دست دلم را میگیری؟مواظبی که نیوفتد؟

من هنوز اول قصه ام ،قصه هزار راه و یک نشانی

نشانی ات را گم کرده ام....باد غرور وزید و نشانی ات را برد.

نشانی ات را دوباره به من می دهی؟ با یک چراغ و یک ستاره قطبی؟!

من هنوز اول قصه ام ،قصه پیله و پروانه،پیله بافتن را فراموش کرده ام ...

می گویی پیله ام را چگونه ببافم؟پروانگی را یادم می دهی؟....

دوبال ناتمام و یک آسمان....من هنوز اول قصه ام....

دِلا مَعــــاش چِنآن کُن کِه گَر بِلَغزد پایــــ

فِرشـــــتِه اَت به دو دَســــت دُعــــآ نگه دارَد...




 

هیچ یادت هست  

وقت روئیدن گل بود

وقت  طلوع صبح بود

وقت بلوغ نسترن ها

 وقت غزل خوانی بلبل

وقت رقص شقایق

که به یک نگاه

خواندی مرا به شهر عشق

بردی  مرا

تا اوج خا  طره ها

تا لب باغچه حضور

تا  واژه بودن و زیستن

تا اوج یک   پرواز نجیب  

 تا فصل چیدن سیب

و تا خاک سرخ عاشقی

هیچ یادت هست

پرواز می کردی روی احساس دلم

می پریدی به فرا سوی نگاه

و می گفتی از دوست داشتن تا همه عمر

از رویای پاک زندگی

از ماندن تا به ابد

پس چه شد

کجا رفت آن همه احساس بلند

این فقط یک افسانه بود

یا یک سراب عشق

یا یک خیال پوچ

یا که عاشق کشی به رسم خود تو

هیچ یادت هست

هیچ یادت هست

که می گفتی منم ترانه خوان عشق

شب زنده داری می کنم تا صبح ابدی

می نویسم واژه عشق را بر صورت ماه

ستاره ها را با تو می چینم یک به یک

ابر را می خندانم و گاهی اشکش را سرازیر

می کنم بر تن تو

این همه احساس

این همه سوداگری دل همین بود همین

که دلم را دو دستی بگیری و بدزدی و

به هر قیمیت که دلت خواست

 به هر کس که دلت خواست   فروشی

دگر هیچ

آه که هیچ نگویم

نگذار  واژه عشق را خرابش بکنم

نگذار احساس دلم را زیر پا له بکنم

نگذار

نگذار که دیگر از دوست   داشتن حرفی نزنم

هیچ یادت هست  

 آن شب بارانی عشق

که عطر گیسوی تو می پیچید بر دامن و دشت

شب بود و تو  ومن

و تنهایی عشق

جاده ای دور و دراز

و دو دستی که فاصله آنها قطره ای  باران بود و بس

داغ بودند  از گرمی عشق

می سوختند در تب رگهای دگر

خوب من

 یعنی اینها همه هیچ

یعنی خاطرات همه هیچ

یعنی دوست داشتن هیچ به هیچ

یعنی اینکه یک  عشق شیشه ای

که به یک خداحافظی گسستند دو دل  زهم

نه خوب من

نه گل باغ عشق من

نه به این سادگی نیست

OHUCu2UdEx.jpg

نه به این کوچکی نیست

دل من هم بازیچه چشمان تو نیست

نه عزیز

نه

تک درخت باغچه احساس دل من نخشکیده هنوز

و تو هم نگاهت چون آتشکده است

داغ داغ است که هرگز خاموش نگردد

سر کش است اسب سپید عشق تو

شعله اش همچنان بیداد کند و

 بسوزاند تن سرد مرا

نه تو ای شهزاده عشق

نگاه  تو کلام تو سلام تو

از اعماق دلت بود

نه که  فریبانه بفریبی دل من

تو چون آیینه پاکی

تو چون عشق سر افراز

 تو چون بهار سر سبز

 

و تو چون احساس بزرگی


Mt5GBtmBSm.jpg




چشم انتظار آن بهارم  

که از راه رسد

و غمزه چلچله ها

که از شوق پرواز برقصند کنون

و خروش عشق

که قلبم را تا سرا پرده نیاز می کشاند

چشم انتظار طلوع چشمان تو هستم

و چشم انتظار تولد نگاه مستانه تو

واژه ها  پریشانتر از هر فصل

پای می کوبند بر دلهای پر از نیاز

و من محتاج تر

از هر فصل

تابستان و پاییز و زمستان را دوست دارم

همه را روزهای عشق است

ولی بهار تولد عشق است

و تولد تو

چشم انتظارم

چشم انتظار آن لحظه که آیینه ها

 قدخم کنندبه پیش  قامت  تو

و آن لحظه که مهتاب حسادت کند

 بر آفتاب صورت تو

بهار می آید  و تو با بهار خواهی آمد و آغاز فصل پنجم

و شروع وصل

وصل دلهای غریب

در شهری غریب

شهر آشوب نگاه

نگاه مستانه چشمان نیاز

ودر خیال دزدانه عشق

ما هستیم دو دلدار

که آغازگر زندگی ما

واژه دوست داشتن   است

و دگر هیچ

آه از دست تو وگل شقایق

که تو گلگون لبی داری و شقایق دلی پر خون

و من حسرت کش عاشق

مبهوت   ولی سرگشته   هر دو

که تو خود معنی عشقی و

 شقایق واژه احساس شیرین عاشق

آه از دست تو و گل شقایق

که تو آتشکده هستی و شقایق خود آتش

که در دام تو اسیر باشم و

شقایق زند آتش به هستی

و تو ای سرور عشاق

نگاهی کن بر من شیدا

که اینک دل محتاج چشمان تو گشته

از دست تو و گل شقایق   

که یلدا  بر زلف تو مثال است و

 عشق را به شقایق

 اما تو ای میوه باغ وجودم

نگذار که دل در حسرت دیدار تو بمیرد

نگذار که شقایق بخندد به فاصله دستان من و تو

نگذار که مهتاب سرخاب ببندد در نبودن  تو

ای خوب من

با یک تبسم  

با یک کلام عاشقانه

مرا تا سراپرده عشاق ببر

 و تو ای گل شقایق

ای مونس لحظه های من  و عشق

ای تک واژه شب ترانه های من   و او

بمان با من تنها در این دشت خیال

که از عطر تو و آن دلبر شیرین کلام

باغ خشکیده قلبم سبزه زار دل عشاق شود

lBDP4oGdQB.jpg




آسمان را بنگر، که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست گرم و آبی و پر از مهر به ما می‌خندد

یا زمینی را که دلش از سردی شب‌های خزان

نه شکست و نه گرفت بلکه از عاطفه‌ها لبریز شد و نفسی از سر امید کشید

و در آغاز بهار دشتی از یاس سپید، زیر پاهامان ریخت

 تا بگوید هنوز  پر احساس خداست...

تو مرا داری و من هر شب و روز آرزویم همه خوشبختی توست

ماه من دل به غم دادن و از یاس  سخن‌ها گفتن

کار آنهایی نیست که خدا را دارند

ماه من غم و اندوه اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه‌ایت، از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست،

با نگاهت به خدا چتر شادی واکن

و بگو با دل خود، که خدا هست  خدا هست

او همانی است که در تارترین لحظه شب، راه نورانی امید نشانم می‌داد

او همانی است که هر لحظه دلش می‌خواهد همه زندگی‌ام غرق شادی باشد

غصه اگر هست بگو تا باشد.

معنی خوشبختی، بودن اندوه است

این همه غصه و غم، این همه شادی و شور

چه بخواهی و چه نه،میوه یک باغند همه را با هم و با عشق بچین

 ولی از یاد مبر پشت هر کوه بلند،

سبزه زاریست پر از یاد خدا....

عکس متحرک طبیعت




تو داری می رسی از راه

روزها

زودتر از هم می گذرند

اینهمه دشواری

اینهمه دشمنی را از خود می گذرانند

بی آنکه بیمی برای تمام شدن داشته باشند

می رسی

که روبراه کنی راه راه اینهمه رو سیاهی را

می دانم

بهار که باشی ،

خسته می شوی

وقتی ببینی روزها هنوز دیروزند و

هر چه می آیند ،

باز هم بجای امروز

باز هم بجای فردا

دیروزهای کهنه می آورند و

رنگ از روزهای تازه می پرانند

همین شوق رسیدن توست

که روزها رود می شوند

راه می افتند

و ماهی ها را به ستاره ها می رسانند

ماهی عاشق می شوند و

دست به دست هم می دهند

از تُنگ ها به تنگ می آیند

و از ذهن حوض ها پر می کشند

ماهی ها سرخ می میرند

اما رودخانه ها را به هر کجا که بخواهند ،

                                    می کشانند...








[ مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ ]

[ Designed By Ashoora.ir ]