عروسک ساخته شده از..
یکی یکی عکسا رو با دقت نیگاه کن ...
اگر هر کدام از عکس ها باز نشدند روی آن عکس
رایت کلیک کنید و گزینه Show Picture را انتخاب نمایید.
درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود .
پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید : جاسوس می فرستید به جهنم!؟
از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و...
حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است: با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند.
من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی
هرگز هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه این هرگز کشت...
وقتی کسی را دوست دارید، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد.
وقتی کسی را دوست دارید، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می شمارید.
وقتی کسی را دوست دارید، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید.
وقتی کسی را دوست دارید، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید.
وقتی کسی را دوست دارید، در مواقعی که به بن بست می رسید، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید.
به راستی دوست داشتن چه زیباست، این طور نیست ؟
بوی سیب
رنجم می دهد
احساس نبودنت اکنون
که چه سردتر از من
برجا مانده ای
بی نای حرکت
بی نای فریاد
رنجم می دهد
غروب بی طلوعت
تازیانه ی اشک های بی فریاد
در خاطره ی
پروانه های سوخته !
ره را طاقت رفت نیست
شعر نا تمامت را بر دیوار
تمام کردم
با عشق
با تو !
و داستان سیب را
سالهاست که میبویم
بیاد همان روز !
در فاصله ها
گم شدی
در افلاک سپید دیوار
و همان یوسف شعرت شدی
پیداتر و پنهان تر !
پرنده ای که مال تو نیست
صد قفس هم که بسازی
اخرش میره
شرط دل دادن، دل گرفتن است
وگرنه یکی بی دل می مونه و یکی دو دل
نه آنچنان عاشق باش که هیچ چیز نبینی
ونه آنقدر ببین که هرگز عاشق نشوی
زیباترین آرایش برای لبان تو؛ راستگویی برای صدای تو؛ دعا به درگاه خداوند برای چشمان تو؛ رحم و شفقت
برای دستان تو؛ بخشش
برای فکر تو؛ اعتماد
برای قلب تو؛ عشق
و برای زندگی تو؛ دوستی هاست
مراقب قلب ها باشیم
وقتی تنهاییم، دنبال دوست می گردیم
پیدایش که کردیم، دنبال عیب هایش می گردیم
وقتی که ازدست دادیمش، دنبال خاطراتش می گردیم
وهمچنان تنها می مانیم
هیچ چیزآسان تر از قلب نمی شکند
یک دنیا حرف برای تو دارم ، یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا پر از بغض های نشکفته. با منی ، هر جا و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای دلتنگی ام باشی!
دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست ، حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم نیست.
من آمده ام! اینجا ، کنار دلواپسی های شبانه ات، کنار شعله ور شدن شمع وجودت ،اما نمی دانم چرا دلم آرام نمی گیرد...
دلم گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود تو را می خوانم ؛ از تو چیزی نمی خواهم جز دریای بی ساحل وجودت را، جز دستهای مهربانت را، جز نگاه آرامت را که دیرزمانی است در سیل باد بی وفای زمانه گم کرده ام.
هر شب حضورت را در کلبه خیال خویش می آورم، وجودت را با تمام هستی باقیمانده در نهانخانه قلبم نهان می کنم ، چشم هایم را باز نمی کنم تا شاید بتوانم تصویرت را بر روی پلک های بسته ام حک کنم ، اما باز هم جای تو خالی است... .
شاید اگر جای تو بودم ؛ کمی، فقط کمی برای مرگ تدریجی نیلوفرهای خاطره اشک می ریختم ، شاید اگر جای تو بودم ؛ طاقت دیدن چشم های خیره و خسته ات را نداشتم، شاید اگر جای تو بودم؛ بلور بغضم را با تلنگری آسان می شکستم تا بدانی، تا بدانی که چقدر دوستت دارم... .
این بار به دیدنت آمده ام ، برایت گلاب آورده ام ، دستهایم تنها سنگ سردِ احساسات تو را احساس می کنند اما بدان یاس های سپید احساسمان هنوز گرم گرم اند...
از کوچه های حادثه به آرامی می گذرم ، با دستهایم چشمانم را محو می کنم تا ببینم آن کوچه بن بست تنهایی عشق را...
دلم عجیب هوای دیدنت را کرده است ، دستانم را کمی کنار می زنم و از لا به لای انگشتان لرزانم نیم نگاهی به گذشته ناتمامم می اندازم ، چیز زیادی نیست و از من نیز چیزی نمانده است جز آیینه زلالی که از آن گله دارم که چرا حقیقت زندگی را از من پنهان کرد... !؟ و تو ای سنگ صبور لحظه لحظه های عمر کوتاه من ، چقدربی کس و تنها ماندی ! جواب صفحه های سفیدت را چه دهم که من نیز بی وفایی را از زمانه آموختم.
می دانم دلت آنقدر بزرگ و دریایی است که مرهم زخم های بی کس ام باقی بمانی و یک امشب دیگر را با من تا سحرگاهان همنوا شوی.
به سراغت نیامدم چون روح باران زده شیدای روزهای آشنایی گرفتار تگرگی بی پایان شد و اینگونه سیلاب عشق در مسیر طغیان آمال و آرزوهایم تبدیل به سرابی شد.
نبودی تا ببینی که چگونه غزل در تاب یاسمن تب کرد و تا صبح نالید ، نبودی تا ببینی که آسمان چه بی قرار و معصومانه اشک می ریخت و تن سرد مرا نوازش می کرد ، نبودی تا ببینی که چگونه چشمانم در انتظاری ماند و ...
تو خود گفتی که دنیا فدای تو و چشمانت ، تو خود گفتی آبیِِِ آرامشِ دریا فدای نگاهت ، تو خود گفتی سرخی آتشین شقایق ها فدای قلب کوچکت...
به احترام همه خوبیهات بوسه ای در قاب نسیم می گذارم و با نوای گریه هایم به سویت روانه می سازم...
وقتی کسی رو دوست داری. حاضری جون فداش کنی حاضری دنیا رو بدی فقط یک بار نگاهش کنی.
به خاطرش داد بزنی،به خاطرش دروغ بگی رو همه چیز خط بکشی حتی رو برگ زندگی.
وقتی کسی تو قلبته حاضری دنیا بد باشه فقط اونی که عشقته عاشقی رو بلد باشه.
قید تموم دنیا رو به خاطر اون میزنی خیلی چیزا رو می شکنی تا دل اونو نشکنی.
حاضری که بگذری از دوستای امروز و قدیم اما صداشو بشنوی شب از میون دو تا سیم.
حاضری هر چی دوست نداشت به خاطرش رها کنی حسابتو حسابی از مردم شهر جدا کنی.
حاضری هر جا که بری به خاطرش گریه کنی بگی که محتاجشی و به شونه هاش تکیه کنی.
وقتی کسی تو قلبته یک چیز قیمتی داری دیگه به چشمت نمیاد اگر که ثروتی داری .
حاضری هر چی بشنوی حتی اگر سرزنشه به خاطر اون کسی که خیلی برات با ارزشه.
حاضری هر کی جز اونو ساده فراموش بکنی پشت سرت هر چی میگن چیزی نگی گوش بکنی.
حاضری که بگذری از مقررات و دین و درس وقتی کسی رو دوست داری معنی نمیده دیگه ترس
دل من تنها بود
دل من هرزه نبود
دل من عادت داشت
که بماند یک جا
به کجا؟
معلوم است
به در خانه ی تو
دل من عادت داشت
که بماند آن جا
پشت یک پرده تور
که تو هر روز آن را
به کناری بزنی
دل من ساکن دیوار و دری
که تو هر روز از آن می گذری
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه آن کاجی بود
که تو هر روز به آن می نگری
دل من را دیدی؟