نسیم ملایم مهربانیت
روح بی تابم را نوازش می دهد
با تو پنهانی ترین عمق وجودم
نورباران می شود
باران رحمت بودنت
ترس از با خود بودن را می شوید
کویر هستی ام را آبیاری می کند
و نغمه عشق را بر لبانم جاری می سازد
چه زیباست با تو بودن

چه زیباست زندگی را با تو پرواز کردن
چه زیباست شوق هستی را با تو سر دادن
و چون مرغ خوش آهنگی بر شاخه لرزان حیات آشیان ساختن
چه زیباست هستی را از نگاه تو دیدن
و چون نیایش از لبان تو جاری شدن
در موسیقی آب با تو نواختن
در چشمه با تو جوشیدن
ترس ها را شستن
در پی محو نقش ها
و بی رنگی رنگ ها رفتن
و زندگی را چون شعری نو
دوباره سرودن

یه دنیا آسمان ابری

از عشق که .....نه ....

اما از عاقبت بی عقوبت ! این همه فاصله.

از انتهای نامعلوم این کوچه های بی چراغ و چلچله!

 چرا........ می ترسم!......

من از لحظه ای که چشم های تو.

  بین آوار این همه نگاه معنا دار گم شوند!

من از دمی که بازدم تو پاسخش نباشد.

  می ترسم!

اما اگر راستش را بخواهی!

نمی دانم که از عاقبت این همه ترانه و نامه ی بی جواب!  

می ترسم یا نه !!   

فقط می دانم که ....محتاجم!

محتاج سکوت ستاره!

محتاج لطافت صبح ! 

محتاج صبر خدا !

من محتاج ترانه های بی قفس پر از کبوترم! 

من محتاج واژه های ساده و بی تکلفم

واژه هائی که بشود با آب غسلشان داد!

من محتاج نگاهی از جنس ْبلور و لبخندی از جنس صداقتم!

من محتاج عطر یک احساس باران زده ی نمناکم! 

من محتاج توام!

من محتاج نگاه تو!

محتاج لبخند تو.

محتاج احساس تو

همین!

از این ساده تر و بی تکلف تر در کلام من نمی گنجد! 

من محتاج توام که بیایی و مرورم کنی!   

با یک هوا هی هی ! 

با یک جفت نگاه خیس!

من محتاج یک دنیا آسمان ابریم!

که ببارد ..... که برای من بشود.

بهانه ای از جنس معجزه!  

تا بگویم تو را به حرمت این ابرها که می گویند قسم!