سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبیر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
درباره

نوای دل وبلاگ لبهای زخمی
پارس تولز ابزار وب
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها

وقتی سایه ی نارونی دل خسته می افتد بر آن گوشه ی دیواری شکسته ، باید عینکی زد بر چشمی بسته ! با عینکی بدون دسته ! با رنگی به تیرگی قهوه ای که روی قاب آن نشسته!

و باید جور دیگر دید ، انگار که نشسته ای به زیر یک درخت بید! و مرور می کنی در ذهن مشوش و آشفته ات که در آن یک نسیم از بی مبالاتی هم خزید!

اگر جور دیگر ببینی ! اگر دودوتا چارتا کنی و  همه ی علت و معلول ها را در کنار هم بچینی ! اگر از آفتاب بگذری و زیر سایه ی درخت نارونی دل خسته بشینی ! اگر آیینه ی شکسته ای را برعکس در دستانت بگیری ! و اگر بر روی همه ی رابطه های این دنیا آب پاکی بریزی !

می فهمی که می شود جور دیگر هم دید...!!! نه به یقین خواهی رسید !!! یقینی از جنس آهن !!!

آن وقت است  که می توانی عاشقانه های دنیا را جور دیگری معنا کنی ؟

راستی می دانستی که معشوقه ی یکی از دانشمندان دنیا از همسرش ( آن دانشمند ) دلخور بود !

اصلا می دانی که  همسر نیوتن از هر چه درخت سیب  و خود سیب بود ، متنفر بود!

همسر نیوتن ، در دفتر خاطراتش با خطی درشت، نوشته بود :

نیوتن هیچ وقت جاذبه را درست نفهمید !

  اشک های من هم به زمین می افتد...

بارها و بارها هم افتاد ،حتی جلوی چشمهای اسحق!

اما اسحق فقط افتادن سیب را دید...!!!

اما اسحق سیب را ترجیح داد... !!!

لعنت به سیب ، که عطر و بوی و رنگ ناز سرخش ، جاذبه ی کاذب خود را بر جاذبه واقعی اشکهای چشم همسر نیوتن غالب کرد...

آیا تا به حال با زاویه معکوس به دنیا نگاه کرده ایم ؟

زاویه ی معکوس هم برای خودش عالمی دارد!

ما زمینیان همیشه از ابلیس متنفریم که چرا غرورش نگذاشت بر آدم سجده کند!

غرور !

تکبر !

راستی عامل این غرور و تکبر شیطان چه بود؟

و  نعوذ بالله که شاید یکی از عوامل این غرور ، حسادتی بود ژرف  ، در وجود ابلیس...

خدا نعمت را بر آدم تمام کرد ...
بهشت ، برترین مکان عالم ، شد جایگاهش

همه نعمت های بهشتی،  شد خور و خوابش

و حوا ، شد همدم و معشوقه اش

معشوقه ای تمام عیار ، زیبا و دوست داشتنی  و ...

و باز هم نعوذ بالله ... و هیچکس نفهمید شاید شیطان عاشق حوا بود که به آدم سجده نکرد...

و شاید عشق و عاشقی با این زاویه های معکوس بهتر معنی شود... اگر واقعیت داشته باشد!!!

چشمها را باید شست ، جور دیگر باید دید ...

البته نه دیگه اینقده اینجوریا...

 

 




لحظه به لحظه ، قامت می آراید ، در برابر حجم آن دلتنگی بی مروت که دست بر حلقوم نایی خسته ، تحملش را می سنجد به آسانی لب تر کردنی!

کوچه اما باریک تر از آن است که سایه ای از کنار دیواری کوتاه تر از رنگ نگاهی سرد ، بدون زاویه باز ، لرزش آغاز کند در برابر بادهای پاییزی !

و شعله هایی از همان درونی آتشین که ناله ها هیزم دیر هنگامش می شوند و خاکستر ش زمزمه های تلخ حسرتی بر باد رفته !

و تنها یک کبوتری شکسته بال بر آن دیوار کوتاه تر از زمان و در گوشه ای که دست آن سایه زاویه دار هم به او نخواهد رسید ،  تاب می خورد از شاخه ای آویزان که خود هیزمی می شود برای آن آتش مثلا درونی که کبوتر ، صبحی درخشان تر از شنبه های تعطیل! انگشتش را لابلای آتش های زیر خاکستر آن زمزمه های تلخ فرو می برد که شاید ، حبه ای آتش بیابد در حجم بی مروت آن بادهای حسرت آفرین!

و چشمانی که قهوه ای تر از چوبهای یک صندلی کهنه ی رنگ و رو رفته ، دارد اینجا خود نمایی می کند ، در مقابل آیینه ای که شکستگی هاش را با دودی ترین شعله ها ترمیم می کند!

چشمانی که زاویه های آن سایه های بلند تر از دیوار کوتاه را لحظه ای رها نمی کند !

آن طرف تر ، کمی تا شکستگی روی دیوار ، درست در مقابل چشمانی که قهوه ای بودنش لطفی ندارد ! شایه شبیه پله های که بوی ترقی از آن بلند نمی شود ، ساقه های خشکیده زمزمه ای خسته ، به خاک می غلطد!

در آغوش آن شاپرکی که سایه ی زاویه دار عابران را به دور از چشمان قهوه ای آن کبوتر بی هواس مرور کرده ، برگهای سوخته که نه ، برگهای خشکیده از نوازش بادهای پاییزی ، دیگر جایی برای ماندن ندارند و آن شاپرک زیر لبهایش ، و شاید در گلوگاه وسعت آرزوهایش ، زمزمه ای شیرین می پروراند !

زمزمه ای به وسعت پله پله تا ملاقات با خدا...!!!

و تازه مرور می کند ، قهوه ای ترین تصویر خودش را در گردی دور مردمک چشمان آن کبوتر بر دیوار کوتاه نشسته !

و گل بوته ای از جنس غریبی ، که سایه اش نه زاویه ای دارد و نه قهوه ای بودن چشمانش برق از نگاه کسی می دزدد و نه زبانی برای زمزمه برای مانده است ! تنها به انتظار غروب نشسته که شاید ، تازیانه های دوست داشتنی آفتاب را فراموش کند!

هنوز غروب لب باز نکرده ، زمزمه تاریکی به گوش می رسد !

 

و اینجا ، زمزمه ها  هستند که سایه ها را زیر قدمهای پر هیاهوی خود خاموش می کنند...




زاویه ای دیگر ، انسانی که خود اهل پندار نیک نیست ، همیشه پندار دیگران را از دید نیک نبودن می بیند !

انسانی که خود اهل گفتار نیک نیست ، همچنین و انسانی که اهل کردار نیک نیست ، کردار دیگران را همیشه بد می بیند!

خوشبینی هم چیز خوبی نیست !

باید واقع بین بود!

کسی که خود اهل دروغ و درویی و ریاست ، قطعا هر  پندار و گفتار و کردار دیگری را ، ابتدا در قالب دروغ و دورویی و ریا می بیند ، مگر اینکه به هزار دلیل و برهان قاطع و روشن و شفاف توجیهش کنی!

البته قبل از آن هر نکته ای را اماره ای می پندارد بر یقینش...!!!

و چه زیبا آن ضرب المثل قدیمی که می گوید ، کافر همه را به کیش خود پندارد!!!

گاهی وقتها آدم می ماند به عظمت ادعاها!!! که در ورای آن حجم ادعاها جز زاویه دید منفی هیچ نیست!

راست می گویند : اثبات اینکه ماست سفید است برای کسی که ماست را با زاویه دید سیاه بودن می بیند ، بسیار سخت تر از خلقت ماست است از سنگ!!!

و خوبی دنیا به این است که همه چیز دارد !

در آن سوی دنیا ، انسانهایی با دین و آیینی متفاوت اما راستین و واقع نگر ! بی هیچ غل و غشی آغوش به روی راستیها و واقعیتها گشوده اند و سر اطاعت از خواسته های دل هر رهگذری می نهند!!!

و در این سوی دنیا ، هزاران بار هم سفیدی ماست را اثبات هم بکنی ، باز کسی هست که با زاویه ای منفی ، ماست را که هیچ ، سیاه می بیند ، به هزار اماره ماست سفید را قطعه ای زغال می خواند!!!

و چه زیبا می گوید دوستی  با چشمانی نابینا که زاویه دید منفی به انسانهای دیگر است که پندار نیک ، گفتار نیک و کردار نیک را از انسان دور می کند!

و بدتر از آن این است که ، انسانی غرق در ادعاهای گفتار و پندار و کردار نیک ، اسیر زاویه ی منفی در دیدن دیگران باشد که آنگاه ، پندار و گفتار و کردارش ، بویی از نیک بودن نبرده است و خود در هیاهوی ادعاهایش اسیر است تا ابد...

ادعا نمایی








[ مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ ]

[ Designed By Ashoora.ir ]