وقتی سایه ی نارونی دل خسته می افتد بر آن گوشه ی دیواری شکسته ، باید عینکی زد بر چشمی بسته ! با عینکی بدون دسته ! با رنگی به تیرگی قهوه ای که روی قاب آن نشسته!

و باید جور دیگر دید ، انگار که نشسته ای به زیر یک درخت بید! و مرور می کنی در ذهن مشوش و آشفته ات که در آن یک نسیم از بی مبالاتی هم خزید!

اگر جور دیگر ببینی ! اگر دودوتا چارتا کنی و  همه ی علت و معلول ها را در کنار هم بچینی ! اگر از آفتاب بگذری و زیر سایه ی درخت نارونی دل خسته بشینی ! اگر آیینه ی شکسته ای را برعکس در دستانت بگیری ! و اگر بر روی همه ی رابطه های این دنیا آب پاکی بریزی !

می فهمی که می شود جور دیگر هم دید...!!! نه به یقین خواهی رسید !!! یقینی از جنس آهن !!!

آن وقت است  که می توانی عاشقانه های دنیا را جور دیگری معنا کنی ؟

راستی می دانستی که معشوقه ی یکی از دانشمندان دنیا از همسرش ( آن دانشمند ) دلخور بود !

اصلا می دانی که  همسر نیوتن از هر چه درخت سیب  و خود سیب بود ، متنفر بود!

همسر نیوتن ، در دفتر خاطراتش با خطی درشت، نوشته بود :

نیوتن هیچ وقت جاذبه را درست نفهمید !

  اشک های من هم به زمین می افتد...

بارها و بارها هم افتاد ،حتی جلوی چشمهای اسحق!

اما اسحق فقط افتادن سیب را دید...!!!

اما اسحق سیب را ترجیح داد... !!!

لعنت به سیب ، که عطر و بوی و رنگ ناز سرخش ، جاذبه ی کاذب خود را بر جاذبه واقعی اشکهای چشم همسر نیوتن غالب کرد...

آیا تا به حال با زاویه معکوس به دنیا نگاه کرده ایم ؟

زاویه ی معکوس هم برای خودش عالمی دارد!

ما زمینیان همیشه از ابلیس متنفریم که چرا غرورش نگذاشت بر آدم سجده کند!

غرور !

تکبر !

راستی عامل این غرور و تکبر شیطان چه بود؟

و  نعوذ بالله که شاید یکی از عوامل این غرور ، حسادتی بود ژرف  ، در وجود ابلیس...

خدا نعمت را بر آدم تمام کرد ...
بهشت ، برترین مکان عالم ، شد جایگاهش

همه نعمت های بهشتی،  شد خور و خوابش

و حوا ، شد همدم و معشوقه اش

معشوقه ای تمام عیار ، زیبا و دوست داشتنی  و ...

و باز هم نعوذ بالله ... و هیچکس نفهمید شاید شیطان عاشق حوا بود که به آدم سجده نکرد...

و شاید عشق و عاشقی با این زاویه های معکوس بهتر معنی شود... اگر واقعیت داشته باشد!!!

چشمها را باید شست ، جور دیگر باید دید ...

البته نه دیگه اینقده اینجوریا...