سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبیر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
درباره

نوای دل وبلاگ لبهای زخمی
پارس تولز ابزار وب
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها

وقتی سکوت خدا را در برابر راز و نیازت دیدی...
نگو خدا با من قهر است...
او به تمام کائنات فرمان سکوت داده تا حرف دلت را بشنود...
پس حرف دلت را به او بگو...

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد ،

که سکوت میکند ؛

تا تو بارها بگویی :

خدای من

 




چشمانم باز باز است ، ولی چندان میلی به دیدن ندارم ...

و گاهی برای نیم نگاهی التماس می کند ، التماسی از جنس فریاد ، از جنس تمنای سرد...

و گاهی برای دستهایم ، دسیسه ای ...

سردی نگاهش ، تلخی خواسته هایش و دستان منتظرش ، انگار پایانی ندارد...

باید از ابرها باران بخواهم و از بارانها سیلابی ...

باید از چهار گوشه آسمان برقی بزند ، خاموش کند این شعله ی کم سوی غفلت را ...

باید از هر غصه ای ، قصه ای بسازم و ورق ورق کتاب خاک گرفته ذهنم را با آن مرور کنم ...

سایه ها همچنان ؛ آشفته و بی قرار ، چشم دوخته اند بر همه ی آن سفره ای که گشوده ام ، برای سیر شدن ...

باید دست ها را نبینم ، چشمها را باز کنم اما تار ببینم ...




فقط برای عرض تشکر رفتم پابوسش... همین...




وقتی ظرفیت وجودی آدم اینقدر ضعیف باشه که آرزوها و خواسته هاش هر چند غیر مادی  براش شده دغدغه روزگار ، رسیدن به این خواسته ها با عنایت تام و کامل خدای مهربان ، رو شبیه به یک معجزه می بینه !

آره از دید من و هر کسی که براش تعریف کنم  وقایع این چند ماهه و موضوع این گدایی کردن و رسیدن به خواسته  ام شبیه به یک معجزه البته  تو مقیاس فهم و شعور خودم هست...

هر چند در درگاه بیکران لطف الهی  ذره ای از عنایات و الطاف عمومیش به مخلوقاتش بیش نیست...

یه اتفاقی که رخ دادنش تو عالم قوانین عرفی و اجتماعی و روزمره امکان پذیر بودنش خیلی دور از ذهنه ...

بگذریم...

یه گنجشک اگه یه ذره بارون بیاد و لونه شو آب ببره شروع می کنه به جزع و فزع در درگاه الهی ولی اگه یه روز صبح ببینه یه مشتی دونه دم لونه ش ریخته شده سرشو بالا می گیره و خداشو شکر می کنه ،  نمی دونم ظرفیت و فهم و شعورم به اندازه اون گنجشکه هست یا نیست؟

دعا کنین ...

واسه وجود کم ظرفیتم که خواسته ها مو دو نه دونه مطرح می کنم و پای گرفتنش به هر دری میزنمو مدتها معطل گرفتنش می شم...

این یکی که گرفتم ...

حالا باید برم سراغ خواسته بعدی ...!!!

خدا می دونه چقدر باید صبر و التماس کنم تا عنایت کنه ...

 




فقط شکر شایسته ی خداوندی است که مهربانی و عطوفتش وسیع تر از آن است که در وصف اید ...

شکر ، کدام شکر! وقتی لیاقت و شایستگی این همه عنایت را در خودت نمی بینی ، زبانت ، وجودت ، عملت ، قلبت ... از شکر این همه جود و کرمش ناتوان است...

شکرا لله تعالی والحمد لله رب العالمین ...




شاید لحظه ای که به همه خواسته هایت رسیده باشی و از دور نه ، از نزدیک نزدیک همه خواسته هایت را جلوی رویت می بینی و تنها یک قدم برای در آغوش کشیدنش مانده است ، آنگاه حجابی ، مانعی ، پرده ای ، دستانت را از لمس کردن آن همه موهبت اسیر کند ، با تمام توان رنجه بر حنجر این مانع می زنی تا به یکباره آن را از سد راه کنار زنی...

فقط آه ، نوعی ترس همراه با اضطراب و در عین حال امیدی به بلندای آن همه لطف بی کران الهی است که در این آخرین مراحل نمی گذارد صدای نفس نفس زدن های آخرین نای این مسیرت را کسی بفهمد...

آنچنان که تا کنون فقط خودش شنید و پاسخ داد همه ی نفس زدن ها را و همه ی ناله ها و فریادهایت را ...

خداوندا

مهربانا

تو در این مسیر همواره با جود و کرم بی اندازه ات شرمسارم کرده ای ، این شرمساری آخر هم دوست داشتی است ...

 




... وسط نوشتن این متن یه کار مهمی پیش اومد و متن و نصفه کاره سیو کردم و رفتم ، الان که اومدم ادامشو بنویسم  صلاح ندونستم متن حرفهای خودمونیم با خدای مهربون اینجا باشه ، همشو  پاکش کردم ...

فقط شرمنده این همه مهربونیش هستم ...

 

 








[ مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ ]

[ Designed By Ashoora.ir ]