سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبیر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
درباره

نوای دل وبلاگ لبهای زخمی
پارس تولز ابزار وب
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها

وقتــــی قلب‌هــــــایمان‌کوچک‌ تــــــر از غصه‌هـــــــــــایمان‌ میشـــــود

وقتی نمیتوانیم‌ اشک‌هایمان‌ را پشت‌ پلک‌ هــــــایمان‌مخفی کنیـــم‌

و بغض‌هـــــایمان‌ پشـــت‌ ســـــــر هــــــــــم‌ میشکنـــــــــــد

وقتـــــــــــــی امیـــــــــــدهــــا تـــــــــــــــه‌ میکشــــــد

وقتـــــــــــــی طـــــــــــاقتمان‌ تمــــــــــام‌ میشــود

و تحملمــــــــــــان‌ هیــــــــــــــــــــــــــچ...

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ مطمئنم‌ به‌ تـ♥ـو احتیاج‌ دارم

و مطمئنـــــــــــــم‌ کــــــــــــــــه‌ تــــ♥ـــــو

فقط‌ تــ♥ـــویی کـــــــه‌ کمکــــم میکنی ...

آن‌ وقت‌ است‌ کـه‌  تــــ♥ـــــورا صـــدا می کنــم

آن‌ وقت‌ است‌ کـــــه‌  تــــ♥ـــورا آه‌ می کشــــــــــــم

 تــــ♥ـــــو را گریــــــــــــــه‌ می کنـــــــــــــــــــــــــم

و  تــــ♥ـــــو را نفــــــــــــــــــس‌ می کشــــــــــــــــــم

وقتــــــــــی  تــــ♥ـــــوجـــــــــــــــواب‌ می دهــــــــــی..

دانــــــه‌ دانـــــــــه‌ اشک‌هــــــــایم را پــــــــــاک‌ می کنی

و یکی یکـــــی غصه‌هـــــــــا را از دلــــــــم برمیداری

گـــــره‌ تـــک‌تـــــک‌ بغض‌هــــــایم را بـــاز میکنی

و دل‌ شکسته‌ ام را بنــــــــد می زنـــــــی..

خــــــــدایا




با تمام ِوجود باور کنیم     !
که "خـــــــداوند"آنجا که راه نیسـت
راه مـی گشاید و هرگز دیر نمـی کند
فقط کافیست باور کنیم که او

*مــی بیند*

* مـی دانـد * 

و* مـی توانــد*...

هر جا غصّه دار شدی استغفار کن.

استغفار امان انسان است.
به این کاری نداشته باش که چرا محزون شده ای ،
 اذیّتت کرده اند؟ گناهی کرده ای؟
محزون که شدی استغفار کن.
چه غم خود را داشته باشی و چه غم مؤمنین را ، 
استغفار غم ها را از بین می برد.
 " مرحوم دولابی"

 

خدایا ...

هیچ می دانی که همیشه به موقع

به دادِ دلم ... تـ♥ــومی رسی ؟؟!

آنجا که خسته ام ..

آنجا که دل شکسته ام ..

آنجا که از همه یعالم و ادمگسسته ام ..

همیشه تـــ♥ـــو همان دستی هست

که می گیری از دلم غبارِغمها را،

خدایـــــــا.... سپاس

خـــــــدایا

امروز را مهمان قلبم باش

امروز پای سفره ی درد دلهایمن باش

میدانم که فردا و فرداها هم 

مرا مهمان لطف و رحمت خود خواهی کرد

همچون گذشته. . .

شک نکن!

درست در لحظه یآخر،

در اوج توکل و در نهایت تاریکی،

نورینمایان می شود،

معجزه ای رخ می دهد،

 خــــدا از راه می رسد...

صداشکن

صداکردنشسوادومدرکوپولواینچیزانمیخواد

یهدلشکستهمیخواد

یهتوجهکوچیک

بهاونیکههمهچیزتازاونه

صداشکن ... تودلت ... بازبونت ... باعملت




  گاهی بایدبه دورخود یک دیوار تنهایی کشید

         نه برای اینکه دیگران را از خودت دورکنی

          بلکه برای اینکه ببینی برای چه کسانی

             اهمیت داری که این دیوار رابشکنند.

                                     




پرسیدم.....  

چطور ، بهتر زندگی کنم ؟

با کمی مکث جواب داد :

گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،

با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،

و بدون ترس برای آینده آماده شو .

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .

شک هایت را باور نکن ،

وهیچگاه به باورهایت شک نکن .

زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی .

پرسیدم ،

آخر .... ،

و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :

مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،

قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .

کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را ..

بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..

داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد وادامه داد ...  

هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچراید ،

آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،

شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، که میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند ..

مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ... ،

مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ..

به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ،

که چین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد :

زلال باش .... ،‌ زلال باش .... ،

فرقی نمی کند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ،

زلال که باشی ، آسمان در تو پیداست...




سوگند به‌ روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرده‌ام و نه با تو دشمنی کرده‌ام. ( ضحی 1-2)

افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به سخره گرفتی. (یس 30)

و هیچ پیامی از پیام‌هایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی. (انعام 4)

و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام. (انبیا 87)

و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 24)

و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد ، نمی توانی از او پس بگیری. (حج 73)

پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشم‌هایت از وحشت فرو رفتند و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک‌هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم می کنی اما به من گمان بردی چه گمان‌هایی. ( احزاب 10)

تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد ، پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی، که من مهربان‌ترینم در بازگشتن. (توبه 118)

وقتی در تاریکی‌ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می‌مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی. (انعام 63-64)

این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هر وقت سختی به تو رسید ، از من ناامید شده‌ای.(اسرا 83)

آیا من برنداشتم از دوشت ، باری که می شکست پشتت را؟ (سوره شرح 2-3)

غیر از من خدایی ،که برایت خدایی کرده است؟ (اعراف 59)

پس کجا می روی؟ (تکویر 26)

پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50)

چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی ، خودت را بگیری؟ (انفطار 6)

مرا به یاد می آوری؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنند و ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن‌ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود. (روم 48)

من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت‌هایی برمی دارد و در شب روحت را در خواب به تمامی باز می ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60)

من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می دهم. (قریش 3)

برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگر باهم باشیم. (فجر 28-29)

تا یک‌بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54)

سایت مهر




بعضی وقتا  اینقدر دلت از یه حرف میشکنه 

 که...

 حتی نای اعتراضم نداری  فقط نگاه میکنی

وبی صدا...

 

  میشکنی....

 

عادت ندارم درد دلم را به همه کس 


بگویم...!!!  


پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم تا همه



 فکر کنند...


 نه دردی دارم و نه قلبی...









 دلم خندید دلم لرزید دلم گرفت دلم. . .
راستی دلم کجاست؟
دلی که می تپد دلی که تند میزند. دلی که یک ذره میشود .
دلی که میدهند. دلی که میبرند. . .
راستی مگر تو دل داری؟ مگر من دل دارم؟
دلت نرم است؟ دلت سنگ است؟ و یا از جنس آهنگ است؟
راستی جنس دلمان از چیست؟
شفاف و نرم شیشه ای است و یا تیره و سخت و سنگی؟
راستش دوست دارم سفر کنم به درون قلب ها.
توی قلب خودم. توی قلب تو. توی قلب همه
و ببینم آنجا چه خبر است
دوست دارم گوش بدهم به تپیدن دلها.
به تند زدنشان به تپش های آرام و تندی که می کوبد.
راستی؟
کجا را می کوبند؟ کدام در را؟ وای !
اگر دلی نباشد که هیچ دری را نکوبد.
به تپیدن نیفتد. تند نزند. عاشق نباشد یا اصلا عاشق نشده باشد
آن دل که دیگر دل نمی شود.
با این همه نمی دانم په جوابی به این دل بدهم
راستی! تو جواب دادی؟
کاش جوابت را میدانستم .
کاش می توانستم از رو دست تو از روی دل تو تقلب کنم .
کاش. . .
ولی در دوست داشتن که نمی شود تقلب کرد.
تازه آن هم با کسی که همه چیز را میداند...
 

درد و دل با خودم!





کبری،تصمیـم نمی گیرد!

دهقان،فداکاری نمی کند!

پسر ِ شجـاع،ترسو شده است!

لوک،بــدشانسی می آورد!

پلنگ ِ صورتی،زرد شده است!

......میتـی کومان،استعفـا داده است!

پروفسور بــالتازار، جعلی مدرک گرفته است!

ای کیــو ســان،مـُـدل ِ مو عوض می کند!

دو قلـــوها،دست ِ هــم را نمـــی گیــرند!

رابین هـود،بــا دزد ها رفیق شده است!

...پینوکیـو،به فکر ِ جرّاحی ِِ بینی است!

یـوگی،دوستـانش را مـی فروشـد!

پـت و مـت،پُست وزارت گرفته اند!

دخترک ِکبریت فروش، رفته دوبی !.

ولی... ولی چوپـان ِ دروغگو،هنوز دروغ می گوید




ببین! دیشب در نوشته های تکه تکه ی دفترم پرسه میزدم حرفی یافتم که مناسب ترین عنوان برای  نامه ی بی دلیلم بود.

چقدر بد است که بزرگ می شویم یعنی قدمان، شناسنامه هایمان،کلاس در سی مان، اندازه ی لباسهایمان،اما خودمان کاش همان اندازه صادق می ماندیم که نماندیم، هر چه سایز ها بزرگتر شدند ما به قول زبان عامیانه آب رفتیم،شاید هم عامیانه نباشد،یعنی فرو رفتیم در آبی گل آلود،کاش مثل دوران کودکی صادق می ماندیم،حالا انگار بچه ها هم دیگر قرار است راستش را نگویند.

بچگی منو تو خاطرت هست؟ وقتی اسم دو نفر را می آوردند و میگفتند کدام را بیشتر دوست داری و ما وتمام هم  سن وسالهایمان در آن وقت همیشه نام دومی را چون دیرتر میشنیدیم حفظ میکردیم و مثل طوطی تحویلشان میدادیم واگر جای آن دو نفر را عوض میکردند باز هم نفر دوم برای ما عزیزتر بود. ولی دوس داشتن پدر و مادر و یا دو آدم نزدیک دیگر که میشد، همیشه راست میگفتیم و هیچکس دعوایمان نمیکرد، اما مطمئنا به آن کسی که کمتر دوستش داشتیم یواشکی بر میخورد. ولی حالا میبینی که بزرگتر ها به بچه های امروز یاد داده اند که نام هر دو نفری که برای مقایسه کنار هم دیدند بگویند هر     دو تا، یا اندازه ی هم و این از بچگی آنها عادتشان شده که عشق حتی به نزدیکان را در پستوی دلشان پنهان کنند تا مبادا به کسی بر بخورد و دیگر حرف راست را از بچه نمیشود شنید.یاد گرفته اند وقتی باتو بیرون می ایند اگر چیزی دلشان خواست بگویند من اصلا این هارا دوست ندارم! واگر بادکنک یا لواشک ببینند بگویند این مال بچه های خوب نیست.

و دور از چشم هایشان میفهمی که دلشان تمام آنهارا یکی بیشتر از دیگری خواسته است و کسی شاید مثل لولویی که دیگر افسانه شده و شب ها پشت هیچ دری نیست و ترساندن مدرن مانع از ورودش حتی به پشت پنجره میشود نمیگذارد حرف راست از بچه بشنوی...

نمیدانم نامه ی عاشقانه برای تو مینویسم یا خاطرات امروز و دیروز بچه ها را.خلاصه خواستم بگم تو که از بچگی ات حرف راست میشد شنید، اینگونه شدی.وای به حال بچه هایی که هنوز بچگی را پشت سر نگذاشته.عین بزرگترها شده اند.

تفاوتی نمی کند دیگران از نامه ای که نویسنده اش شخصیتی حقیقی ندارد چه برداشتی داشته باشند تو هم یقین دارم اهمیتی برایت ندارد،شک دارم تا آخر بخوانیش،چقدر حرص میخورم وقتی تصور میکنم  عین کسانی که دوست دارند ببینند آخر یک رمان عشقی چه میشود فقط خطوط آخر را بخوانی، خوشحالم اگر این کار را بکنی چون چیزی سر در نمی آوری حرف هایم ناتمام است تا صبح میتوانم برایت از کارهایت که هم من را رنجوندی هم خودت را بنویسم اما فعلا کافیست...

لطفا اگر تا به حال فکری نکرده ای که میدانم کرده ای فکری برای فردا که چه عرض کنم برای بی فرداییت بکن! من که وجدان و نفس وجدانت بودم بامن اینگونه رفتار کردی وای به حال معشوقه ات... روی من اصلا با هیچ عنوانی حتی غریبه هم، حساب نکن. شاید تابحال نیز هم اینگونه بوده ام اما لازم است خودم بنویسم من شاید باشم موقت پر از سکوت،اما تو یقین کن من هیچ وقت هیچ جا وهیچ جور دیگر نیستم نه با تو ونه برای تو. باور کن این حرف من است در کمال هشیاری مینویسم،، و صحبت تلافی نیست...

مواظب خودت باش.... همراه همیشگی تو  

" نفس لوامه " 




می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود. همان دل های بزرگی که جای من در آن است، آن قدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم.
دلتنگی هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم.
هنوز خدایت همان خداست!
هنوز روحت از جنس من است!
اما من نمی خواهم تو همان باشی!
تو باید در هر زمان بهترین باشی.
نگران شکستن دلت نباش!
می دانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
و جنسش عوض نمی شود ...
و می دانی که من شکست ناپذیر هستم ...
و تو مرا داری ...برای همیشه!
چون هر وقت گریه می کنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...
چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،
صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!
درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!
دلم نمی خواهد غمت را ببینم ...
می خواهم شاد باشی ...
این را من می خواهم ...
تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.
من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)
و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...
نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.
شب ها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟
اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!
فقط کافیست خوب گوش بسپاری!
و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به...

 








[ مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ ]

[ Designed By Ashoora.ir ]