دلم خندید دلم لرزید دلم گرفت دلم. . .
راستی دلم کجاست؟
دلی که می تپد دلی که تند میزند. دلی که یک ذره میشود .
دلی که میدهند. دلی که میبرند. . .
راستی مگر تو دل داری؟ مگر من دل دارم؟
دلت نرم است؟ دلت سنگ است؟ و یا از جنس آهنگ است؟
راستی جنس دلمان از چیست؟
شفاف و نرم شیشه ای است و یا تیره و سخت و سنگی؟
راستش دوست دارم سفر کنم به درون قلب ها.
توی قلب خودم. توی قلب تو. توی قلب همه
و ببینم آنجا چه خبر است
دوست دارم گوش بدهم به تپیدن دلها.
به تند زدنشان به تپش های آرام و تندی که می کوبد.
راستی؟
کجا را می کوبند؟ کدام در را؟ وای !
اگر دلی نباشد که هیچ دری را نکوبد.
به تپیدن نیفتد. تند نزند. عاشق نباشد یا اصلا عاشق نشده باشد
آن دل که دیگر دل نمی شود.
با این همه نمی دانم په جوابی به این دل بدهم
راستی! تو جواب دادی؟
کاش جوابت را میدانستم .
کاش می توانستم از رو دست تو از روی دل تو تقلب کنم .
کاش. . .
ولی در دوست داشتن که نمی شود تقلب کرد.
تازه آن هم با کسی که همه چیز را میداند...
 

درد و دل با خودم!