میترسم.
میترسم؛ نه از تعقیب سایه و سنگ ،
نه از شبهای بیمهتاب و زوزهی گرگ ،
از آدمها... از آدمها میترسم .
از آنکه با من مینشیند و برمیخیزد .
از دوستنمایان ...
از آنکه دوست مینماید میترسم .
از همانانکه ــ به قول فروغ ــ مرا میبوسند و طناب دار مرا میبافند ...
سالهاست که میترسم.
از آدمها میترسم و میگریزم به خلوت.
به خلوتِ خالی از چشم
میگریزم و میترسم از چشمهایی که خلوتم را میپایند …
میگویند هر کاری عقوبتی دارد ؛
عقوبت ریختن آبروی دیگران، عقوبت تمسخر، تحقیر و عقوبت شکستن دل .
تو بگو ... بگو من مبتلای کدام عقوبتم ؟
کاش در زمان پیامبری میزیستم ، از ترسهایم میپرسیدم و از عقوبتکشیدنم.
کاش ناگاه از جایی الهامم میشد که این درد که میکشم از کجاست !
دوستی، آن سالها میگفت:
- فکر کن حالا ! حتماً گناهی کردهای، توبه کن از گناهانت!
من فکر میکردم با خودم ... من گناه نکرده بودم
خدای من مثل خدای آنها سختگیر نبود که از من کارهای سخت بخواهد
n,sjl همیشه میگوید : هر چه به ما میرسد، هر چه به ما میدهند، هرچه که میگویند سرنوشت ماست، همه را یک روزی، یک جایی از ما پرسیدهاند و بلهاش را گرفتهاند.
از من هم پرسیدهاند ؟
یادم نمیآید ... !
و این شاید معنی همان تقدیر است که هیچ وقت نفهمیدمش.
......
من میترسم از این همه دروغ ... از تزویر .
میترسم از متنعّم بیدرد که نفَس از گرما میآورد و لب به نصیحت و شماتت میگشاید.
حتی از تو...
راستی ای چشمهای ناآشنا ! تو که ترسهایم را میخوانی... تو کیستی؟
کیستی ای چشمهای پنهان ؟
از تو هم میترسم .
اما گاهی میخواهم به تو بگویم.
همهی ترسهایم را بریزم جلوی دیدگانت تا بخوانی.
شاید دستهایت را گشودی...
شاید به پیامی و کلامی مرا نوازیدی.
ای مخاطب ناآشنا !
شاید دستهایت را برایم به سوی آسمان بلند کردی و ستارهای چیدی .
... ستاره را در کلامی بگذار و برایم بفرست !
از همان روز اول که به دنیا می آییم دلمان خوش است
دلمان خوش است که مادری داریم که شیرمان می دهد
دلمان خوش است که پدری داریم که می توانیم با موهای صورتش بازی کنیم
دلمان خوش است که همه گوسفند ها و گاو ها و مرغ ها برای شکم ما آفریده شده اند
دلمان به این خوش می شود که زمین زیر پای ماست و آسمان هم ,
دلمان به قیافه خودمان توی آینه خوش می شود
دلمان خوش می شود به اینکه توی جیبمان یک دسته اسکناس داریم
دلمان به لباس نویی خوش می شود و به اصلاح سر و صورتی ذوق می کنیم
یا زمانی که شاگرد اول می شویم
دلمان ساده خوش می شود به یک جایزه که یک جعبه مداد رنگی دوطبقه ای است...یا به حرف های قشنگی که می شنویم
دلمان به تمام دروغ ها و راست ها خوش می شود
به تماشای تابلویی یا منظره ای یا غروبی یا فیلمی در سینما و شکستن تخمه ای
دلمان خوش می شود به اینکه شب تحویل سال را برویم کنار دریا و خوش بگذرانیم مثلا با خنده های بی دلیل ,
یا سرمان را تکان بدهیم که حیف فلانی مرد یا گریه کنیم برای کسی
دلمان خوش می شود به تعریفی از خودمان و تمسخری برای دیگران
یا به رفتنی به مهمانی و نگاه های معنی دار و اینکه عاشق شده ایم مثلا
دلمان خوش می شود به غرق شدن در رویاهای بی سرانجام
به خواندن شعر های عاشقانه و فرستادن اس ام اس ها و نامه های فدایت شوم
دلمان ساده خوش می شود با آغوشی گرم و حرف هایی داغ
دلمان خوش است که همه چیز رو براه است
که همه دوستمان دارند
که ما خوبیم.
چقدر حقیریم ما....
چقدر ضعیفیم ما...
دلمان خوش است که می نویسیم و دیگران می خوانند و عده ای می گویند , آه چه زیبا
و بعضی اشک می ریزند و بعضی می خندند
دلمان خوش است به لذت های کوتاه
به دروغ هایی که از راست بودن قشنگ ترند
به اینکه کسی برایمان دل بسوزاند یا کسی عاشقمان شود
با پیامکی دل می بندیم و با جمله ای دل می کنیم
دلمان خوش می شود به برآوردن خواهشی و چشیدن لذتی
و وقتی چیزی مطابق میل ما نبود
چقدر راحت لگد می زنیم و چه ساده می شکنیم همه چیز را
.......
روز و شب ها تمام می شود و زمان می گذرد
دلمان خوش می شود به اینکه دور و برمان پر می شود از بچه ها
دلمان به تعریف خاطره ها خوش می شود و دادن عیدی
دلمان به اینکه دکتر می گوید خیلی سالمی ذوق می کند
و اینکه می توانیم سرحال روزگار بگذرانیم
دلمان به خواب های طولانی و بیداری های کوتاه خوش است و بعضی وقتا برعکسش
و زمان می گذرد
حالا دلمان خوش می شود به گریه ای و فاتحه ای
به اینکه کسی برایمان خیرات بدهد و کسی و به یادمان اشک بریزد
ذوق می کنیم که کسی اسممان را بگوید
و یا رهگذری سنگ قبرمان را بخواند
و فصل ها می گذرد
دلمان تنها به این خوش می شود که موشی یا کرمی از گوشت تنمان تغذیه کند
یا ریشه گیاهی ما را بمکد به ساقه گیاهی
دلمان خوش است به صدای عبور آدم هایی که آن بالا دلشان خوش است که راه می روند روی قبر ما
و دلمان می شکند از لایه های خاکی که سنگ قبرمان را در مرور زمان می پوشاند
و اینکه اسممان از یاد بچه ها رفته است
و زمان باز می گذرد
دلمان خوش است به استخوان بودن
به هیچ بودن
به خاک بودن دلمان خوش است
به مورچه ها و موش ها و مارها
ما آدم ها چه راحت دلمان خوش می شود
مثل کودکانی که هنوز نمی فهمند
ما اشرف مخلوقات عالم هستیم و چقدر خوش به حالمان می شود
ما خیلی خوبیم ... !
و من دلم خوش است به نوشتن همین چند جمله
و این است پایان عاطفه ها...
امیری به شاهزاده خانمی گفت: من عاشق توام.
شاهزاده گفت: زیباتر از من خواهرم است که
در پشت سر تو ایستاده است.
امیر برگشت و دید هیچکس نیست .
شاهزاده گفت: تو عاشق نیستی ؛ عاشق به غیر نظر نمی کند.
آدم ها مثل یک کتاب می مونن که تا وقتی تموم نشن برای دیگران
جذاب اندپس سعی کن خودتو جلوی دیگران تند تند ورق نزنی
تا زود تموم بشی برای اینکه وقتی تموم بشی مطمئن باش
میرن سر یک کتاب دیگه...
اگر دوست داری بدونی شبیه کدوم شخصیت معروف هستی کلیک کن
اسم و فامیلی خودت رو فارسی بنویس و اینتر بزن
کی گفته حیوونا بی عقلن؟
برایت آسمانی خواهم کشید
پر از ستاره های همیشه نورانی
تو در کنار من روی ابرها
من غرق آنهمه مهربانی
وقتی تو نیستی ،
نگاهم حوصله نمی کند
پایش را از چشمم بیرون بگذارد. . . !
از هیاهو زمین بیزار شده ام !!
چقــدر باید بگذرد؟؟
تا مـن
در مـرور خـاطراتم
وقتی از کنار تــو رد می شوم.
تنـــم نلــرزد…..
بغضــم نگیــرد…..
گاهے دلمـ از ـهر چه آدمـ است مے گیرد...!
گاهے دلمـ دو کلمه حرف مهربانانه مےخواهد...!
نه به شکل ِ دوستت دارم و یا نه بــ ِ شکل ِ بے تو مے میرمـــ...!
ساده شاید ، مثل دلتنگ نباش... فردا روز دیگر ے ست !
نقــّـــــــــاشِ خــــوبی نــــبودم...
اما
ایـــــــــــــن روزها...
به لطـــــــــــفِ تــــــــــو...
انـــتظــــــار را دیـــــــــــدنی میکـــــِـــــــشـَـم....!!!!
شب را دوستـــ ــ ـ دارم ...!
چرا که در تاریکـــ ـی ..
چهره ها مشخــــــ ـص نیست !!
و هر لحظــــــــ ـه ..
این امیـــــ ـد ..
در درونــــــ ــم ریشه می زند ...
که آمده ای ..
ولی من ندیده ام!
شجاعت مـے خواهد
وفادار احساسـے باشـے
کــ ِ میدانـے
شکست مـے دهد
روزے نفس ـهاے دلت را...
خدایا سهم من از شبهای بلند آسمان تو چیست؟؟؟
من سالهاست تشنه نوشیدن یک جرعه از کف دستهای توام
برای آرامش قلبم آیه های زمینی را تفسیر کن
و برای بیداری دلم تولد شبنم های عشق را مژده بده
خدای من تو می دانی پناهگاهی می خواهم امن و ساکت
کلبه ای سرشار از عطر مریم با سقف آسمانی کوتاه
تا انتهای روز?تا انتهای شب?تا انتهای رنگ آفتاب و مهتاب تو
خدایا مرا دعوت کن تا با تو هم گام شوم
و خود را فقط به ضریح آسمانی تو بیاویزم
خسته شدم ...
از آدما خسته شدم...
من اگه بتونم تنهاییو دربست قبول کنم ...باهاش اخت بشم ...بهش انس بگیرم ...
ای پاکی! ای خلوص!
این همان لحظه بیداریست ...
که به من بصیرت پاکی را عطا فرمود ...
گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم ...
اگر ننشانم از ایمان خود چون از کوه
یادگاری جاودانه برتر از بی بقایی خاک ...
غرق ترانه میشوم ازنگاه گاه گاه تو
کاش خانه ای بناکنم درحوالی نگاه تو
عهد کردم که بدهکار نباشم به کسی
، وای از دست محبت که بدهکارم کرد
ساز گلهاى دلم آهنگ توست، حس نکردى یک نفر دلتنگ توست
دوستت دارم چون تک ستاره زندگی منی
دوستت دارم چون تک مصراع شعر منی
دوستت دارم چون تنها ترین فکر تنهایی منی
دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی
دوستت دارم چون زیباترین خاطرات منی
دوستت دارم چون به یک نگاه عشق منی
دوستت دارم چون دوستت دارم
دلم مثل یه کبوتر داره تو قفس تنهایی و دوری از تو جون می ده از بس وعده وصل تو رو به دل داده ام دیگه پیشش شرمنده ام. الهی فدای چشمای مهربونت چقدر عزیزی و خوبی...
می دونی تو مثل ابرهای بهاری هستی که شوره زار دل منو به مقصد رهایی از تشنگی می رسونی...
تو مثل عطر گلهای بهاری پاک و خوشبویی مثل برگ گلها پاکی ...
کاش رسیدن وصالت اینقدر مشکل نبود و کاش زودتر از زود دستای قشنگت رو تو دستام می گرفتم ...
خدا به عشقمون قسمت می دم ...مواظب عزیز من باش ...
[ مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ ]
[ Designed By Ashoora.ir ]