خیلی کلیشه ای و تکراری ولی ...

 

 

سالهای سال شنیده بودیم همه آدم ها گمشده ای دارند وتا دنیا دنیاست آدم هایند وگمشده هایشان.
شنیده بودیم آدم ها باید هجرت کنند تا گمشده هایشان را بیابند...هجرت از خویش ؛هجرت به آسمان..
وآسمان درست همین جاست؛اینجا که من ایستاده ام،اینجا که تو ایستاده ای...
درست در حوالی آغاز یک سفر؛ سفر به سمت خدا،
تا ترنم باران، تا حکایت دوست...
اینجا درست در همین لحظه های  تکرار من وتو
در سمت خدا
دل به سوی آسمان
وچشم به سوی آفتاب  گشوده ایم
ودر این قرار بی قراری
تنها... 

روزگارانی است که حقیقت بر دوش
و نشانی تو در دست،دل به راه زده ام
نکند ابلیس همسفرم شده است
تا راهزن حقیقت بر دوش و در کوله بارم باشد
گاهی کمک و مدد را بهانه میکند
و سنگینی حقیقت را از دوشم بر می دارد
تا به قول خودش سبکتر و آسانتر سفر کنم
و گاهی نشانی تو را از دستم می گیرد
تا راه کوتاه تری نشانم دهد...

2