وقتی دریا در تلاطمه ، وقتی موجها سرگردون و حیرون از مسیر ساحل آرام خودشون دور میشن ، وقتی موجی که تازه سرش به سنگ صخره ای خورده  و چشماش وا شده و داره در به در دنبال ساحل آرام خودش می گرده ، دریای طوفانی کاری نمی تونه بکنه ، هل می ده این موج رو ، هی دستای این موج رو بلند میکنه و به سمت ساحل دراز می کنه ، نگاش به آسمونه ، دستاش پشت اون موج حیرون و سرگردون و چشماش غرق اشک...

انعکاس هق هق گریه هاش ، تا خود ساحل می رسه ، ...

این وسط ، ساحلی که چشم انتظار موجهاست ، با نگاه خودش ، دریای متلاطمشو دیده ، موجهای سرکش این دریاشو دیده ،...

دریایی که همه غصه هاش به اینه که نکنه این تلاطم لعنتی ، ساحلشو از رسیدن موجها نا امید کنه ، نکنه ساحلش آغوششو ببنده و منتظر موجها نمونه ، نکنه با موجهایی که سرشون به صخره های سنگی خورده سر ناسازگاری بذاره و آرامششو به اونا هدیه نکنه ...

و تنها همین ساحل آرام است که اشکهای دریا را برای برگردوندن موجهاش می بینه ...

تو عمرم خیلی دنبال آرزوهای دنیایی نبودم ، یادم میاد یه مدت بد جوری رسیدن به یه آرزوی دنیوی کلافم کرده بود و اینقده سماجت به خرج دادم تا خدا عنایت کرد...

یه کوچولو در موردش نوشتم ... ( اینجا )    و  ( اینجا )

دوباره روزگار باهمه نامردیهاش ، منو وادار کرد برای دومین بار واسه خواسته ای دنیایی ، اشک بریزم ، از ته دلم از خدا این خواسته دنیایی  رو بخوام...

نمی دونم ، اینبار هم مث همیشه ، خواستمو به طور کامل می ده یا نه ...

ایندفعه خیلی فرق داره ، این دفعه خراب کردم ، می خوام درست کنه ... ایندفعه داشتم ، از دست دادم ، می خوام بهم برگردونه ... این دفعه شرمندگی هم قاطیشه ...

رب هب لی من لدنک رحمه ، انک انت التواب الرحیم...