سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبیر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
درباره

نوای دل وبلاگ لبهای زخمی
پارس تولز ابزار وب
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها


نگـــــــران نباش، " حــــال مـــن خـــــــوب اســت "
دیگر آنقـــدر  ضعیف نیستـم که در دلــــتنگی هـــایم گم شــــوم...!
آمـوختــه ام،
که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش "زندگیست"
آمــوختــه ام،
که دلم برای " بودنم " تنگ نشــــود...
راســــــتی،
دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام...!
"حــــال مـــن خـــــــوب اســت" ... خــــــوبِ خــــوب

...

گاهی دلم از  بودن می گیرد
می خواهم کودک باشم...
پسر بچه ای که ...به هر بهانه ای به آغوشی پناه می برد...
و آسوده اشک می ریزد...
مردکه باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی...
و صدای شکستن و خرد شدنت را آنچنان مخفی بداری که به گوش احد الناسی نرسد...

اما ;

روزی که برگهای پاییزی سر ناسازگاری با شاخه های خمیده درختان نارون را داشتند را یادت هست؟

ابرهای رنگ باخته ای  سر بر شانه ی آسمان مهربانی گذاشتند  در کنار سهرابی که این چنین می گفت:

به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند...
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
...

به خاطر سهراب هم که شده ، ... آب های گل آلود را از کبوتران دل شکسته پنهان می کنم ...
بالهای زخمی شان ، را آهسته باز می کنم ، شاید پرواز از یادشان نرفته باشد...








باید بروم ...

اما نمی دانم کجا...

اینجا ، بوی غربت می دهد ، بوی هق هق داغی که بر قلبی مجروح نشسته...

اینجا ، چشمها را شعله ی غصه ای تلخ و جانکاه فرا گرفته ...

اینجا ، قله های درد سر به فلک کشیده و آه از نهاد سینه هایی سوخته سرکشیده...

اینجا اما میهمانی اشک به راه افتاده و چشمانی گریان ، تاب ماندن در حدقه ندارند...

اینجا ، صدای ناله می آید و ضجه ...

اینجا ، رهگذران هم متحیر از گریه های بی اراده و اشکهای روانند...

و در حجم حیرت و درد ، باور سنگدلی آن آسمان آبی همیشه مهربان ، سخت تر است ... آسمانی که با کور سوی ستاره ای لبخند به لب می نشاند و با بی قراری ابری، آغوش می گشود...

اینجا ، دستی لرزان است ، بلند شده به سمت وسعت بی کران مهربانی آن نسیمی که قرار بود ، آرامش بیاورد ...

نایی برای گریه و اشک هم نمانده ، چه برسد به فریاد...

چشمانی که تیره می شود از بی تابی و حنجره ای که کم می آورد در فریاد ...

بغضی به سنگینی بودن...مرهمی می خواهد از جنس رفتن...

بغضی که راه گریه را هم گرفته ... بغضی که مسیر فریاد را هم سد کرده ...

این درد را به کجا باید برد...

تجربه این درد سنگین ، تلخ ترین و سهمگین ترین تجربه ای است که روزگار می خواهد بچشاند...

و باید بروم...

اما نمی دانم کجا...




وقتی آسمان ابری نمی خواهد ...

آسمانی زلال ، شفاف و دوست داشتنی ، که شبهای پرستاره اش بستری برای آرامش و روزهای آفتابی اش ، حیات بخش ، قلبهای افسرده و دلمرده است ...

ولی این آسمان ، اگر سر ناسازگاری بگذارد و نخواسته باشد صاف بودنش را به بودن در کنار ابرهای تیره و تار برهم بزند ، فقط حسرت می ماند و یک دنیا زجر ...

و ابرهایی پاره پاره می شود ، هر لحظه به گوشه ای خواهد خزید...

لحظه ای به دامنه ی کوهی بلند که جز سرمای جانسوز ارمغانی ندارند....

لحظه ای به دشتی پراز سنگلاخ و خارهای چند پهلو که محنت و درد به همراه می آورد ...

و لحظه ای در کالبد غروبی تلخ و حیرت آور ، که هق هق لحظه هایش گوش فلک را آزرده ...

و شاید این نم نم باران است که ابرهای تیرو تار را به مرور آب می کند تا نای نبودنشان را جبران کند...

فرصتی برای ماندن نمانده است و کوله باری از حسرت و غصه ، که سنگینی اش را دوش به دوش می چرخانند...

قلبی برای تپیدن نمانده در این سینه ای که در پهنه ی آسمانی آبی و شفاف روزگاری به سرمستی و غرور سرمی نهاد و شیدایی می کرد...

جای ابر اگر چه تیر و تار هم باشد ، آسمان است ، به جز آسمان خانه ای ندارد ...

ابر در آسمان نباشد ، یعنی نیستی ... یعنی نبودنش ، یعنی ذره ذره آب شدنش...

و این وسعت و کرامت و عظمت آسمان است که ابر را از خود نمی رهاند ، در آغوش مهربانیش جایش می دهد و نوازشگر بالهای شکسته و مجروحش می شود!

کاش آسمان کرامتش را نشان می داد ، کاش دستان پرمهرش بار دیگر اشک از گونه های ابرهای غبار گرفته می زدود ...

و ای کاش ، آسمان ابری می شد و آنگاه باریدن می گرفت...

و شاید آسمان ، همدمی یافته از جنس مهتاب  که ابرهای تیره و تار ، زیبایی این انس را می گیرند و آسمان  ، ابرها را دور  می کند از حجم خاطره ها...

و شاید ...

تعبیر خواب آسمان ابری, تعبیر خواب آسمان پر ستاره, تعبیر خواب




صاحبان جود و کرم و اسطوره های بذل و بخشش ، کشان کشان می کشند ، که عنایت کنند ...

آنان که کل الناس عیالهم...نمی شود که از صلاح و مصلحت اهل خانه ی خود بی خبر و غافل باشند...

و جالب آنجاست که  به زعم خودمان ، عنایت را فقط در عطای خواسته ها و ناخواسته هایمان می بینیم...

ولی انگار ، گاهی در وسعت این میهمانی ، عنایتی از جنسی دیگر ، مبذول می دارند...

عنایتی از جنس ، گرفتن ، نه عطا کردن ...

از جنس محروم شدن ...

که شاید این گرفتن هم خود عطایی باشد از حجم کریمانه ی آنان که بکم یمسک السماء ان تقع علی الارض هستند به تمام معنا ...

 




السلام علیک من قلبٍ متعطشٍ للحب وهو فی حضرة انوارک الباهرة...

متعطشٌ لذلک الحب الملائکی، الى ترابک الطاهر النقی...

لقد دعوت الى الله ان یکون نهاری کله عطاء فتوکلت علیه الواحد الاحد، ولأننی مأخوذ بحبک توضأت بشغفی وهرعتُ الیک ألملم شتات نفسی فرحاً، لأذوب فی جنتک وأکون اول القادمین الیک... لأشم اریج عطر سماوی، عطر لا یتنسمه الا المحبین.

أعذر ولهی ومحبتی وعشقی وشغفی ولوعتی وملاذی الیک.

أعذر جنونی وبکائی، فقد ادمنت هذا العشق وصار لزاماً علی التوسل الیک...

لقد علمنی صبرک التسامح... وشجاعتک الحق... وتضحیاتک الحب... ذلک الحب الألهی المغمس بدماء الانبیاء والشهداء والقدیسین... حب لا یشبه أی حب.

حب فاض على العالم سیلاً من نور الهی مقدس، سیلٌ من الکبریاء والعظمة، سیلٌ دفع العالم نحو الضیاء...

هذا ما رجوته منک، ان تعلّمنی المعانی کلها، معانی الانتماء الیک، یا من رجوت من الله ان تکون ملاذی  ومعلمی یا، اقدم لک ولائی وطاعتی وعشقی، واتوحد فی صلاتی معک، وتفیض علی من الحب ما لا یعرفه غیری، حتى اتجلى فی بهائک مرةً أخرى وأخرى، واقول " انتهیت وما انتهیت " فتنتابی رعدة الخوف من عطفک الکبیر، وانتهی، لکننی ما انتهیت ابداً، یا حسین... یا حسین.

مذ کنت طفلاً وانا احبو، سمعت ما یشبه هذی الکلمات وهذا النداء، کان صداه واضحاً فی تلاوة العشق،  یا حسین  ... یا حسین.

safar noorani

قادمون الیک

من مشارق الارض ومغاربها .

من شمالها وجنوبها.

قادمون الیک...

افواجا...

افواجا...

تحفهم الملائکة.

ویدفعهم الحنین.

معبأون بالنشید تارة ...

وبالصمت تارة أخرى...

یسبقهم عشقهم...

تحملهم  الطیبة الى اقاصی الحنین.

فترتبک المسافة بین اقدامهم الدامیة.

وهم یسیرون خلف نداء خفی...

وعیونهم صوب رایاتهم...

حمراء بلون الدم...

سوداء بلون الحزن...

خضراء بلون الطیبة والحب...

یجیئون...

وهم یعرفون سر الانحناء المقدس.

وسر الطواف  فی حضرتک...

یدخلون ظمآى الیک...

وهم قریبون  الى عطشک...

وکم من عذاب یسور هذا الحضور المقدس...

یجیئون کما الامنیات...

فی ظهیرة العطش...

یغذون السیر الى کربلاء...

الى جنة یحلمون بها...

لیقیموا فیها صلاة الانتماء الى رایتک.

وهی ترفرف القا فوق قبتک الطاهرة  .

یجیئون ...

شبابا...

وشیوخا ...

ونساء  ...

واطفالا ...

یتهدجون باسم الله صلوات محمدیة خالصة...

وهم یعرفون حق المعرفة من یقصدون ، والى من هم قادمون.

قادمون الیک...

یا سیدی یا ابا عبد الله...




تدور الایام...

لتطل علینا ذکرى شهر محرم الحرام من جدید، معلنة حلول شهر لم یعرف له الزمان من مثل، سالت به الدماء الزاکیات لترتوی بها ارض کربلاء وتطفأ رمضاءها، بظلیمة أفطرت قلوب العارفین واستدرت دموعهم واعتصرت قلوبهم حزنا على المقتول بکربلاء... انه شهرشهادة الحسین بن علی بن ابی طالب " علیهم السلام "، فلترفع رایات السواد لتغطی الاکوان حزنا، ایذانا بقدوم عاشوراء الحسین " علیه السلام " یوم قتل الهدى وانتهک الدین القویم.   

بطریق أنارته إشراقة الیقین بلقاء المولى جل وعلا،  مضى الامام الحسین ومن معه من عیاله " علیهم السلام " متجها الى الکوفة  فی سبعین من أصحابه المخلصین، حتى حل بأرض کربلاء لیکون اللعین ابن زیاد متهیأ لقتاله بجیش کبیر، وما لبثت ان وقعت معرکة الطف الدامیة لتکون أبشع جریمة عرفتها الانسانیة جمعاء، فلم یعرف التاریخ معرکة مماثلة استشهد فیها کل الرجال من انصار ابی عبد الله الحسین، ولم یکتفی جیش الغدر بذلک بل تعداه إلى قتل الأطفال والصبیة وسبی النسوة من آل بیت النبوة وحرق خیامهن، لیکن اسیرات فی موکب حط رحله فی قصر یزید " لعنة الله علیه " فی الشام، لتکون بذلک بدایة النهایة واللعنة الابدیة لجبروت یزید واتباعه لعنة الله علیهم.

 فقد رأى الحسین " بأبی وامی " دینا لا یستقیم إلا ببذل دمه الطاهر ومن معه بمعرکة غیر متکافئة فی سوح القتال بقوله علیه السلام  (إن کان دین محمد لم یستقم إلا بقتلی فیا سیوف خذینی) لیبقی ثورة علمتنا الصبر على الالم والأحزان وثورة على الجور والطغیان فهو ضحى بنفسه وکل ما یملک من أجل احقاق الحق وجعل کلمته هی العلیا، فالقلة المحقة واجهت الباطل بکثرة عدده، إلا انها زعزعت عرش بنی امیة وازاحت اسسه الواهیة بأن تأسس منهج حسینی ثوری إستشهادی زرعه الحسین علیه السلام وخلده فی عقول وقلوب موالیه لتتجدد عاشوراء فی کل زمان متناقلة من جیل إلى اخرتستنهض همم الامم ورجالاتها.  

اللوحةاعلاه تمثل مشهداً واقعیاً وجدانیا مؤثرا من معرکة الطف الخالدة فی ارض کربلاء، تم معالجته من قبل الفنان بطریقة سوریالیة من خلال مساحة اللوحة الافقیة وفضاءاتها لیمثل توثیقا یترک طابعا انفعالیا حسیا لکل متلقی متأمل لتفاصیل اللوحة وعناصرها.

 








[ مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ ]

[ Designed By Ashoora.ir ]