شیشه ای می شکند

یک نفر می پرسد

که چرا

شیشه شکست؟

یک نفر می گوید:

شاید این رفع بلاست

دیگری می پرسد

شیشه پنجره را باد شکست؟

دل من سخت شکست

هیچ کس هیچ نگفت

غصه ام را نشنید

از خودم میپرسم:

ارزش قلب من از شیشه پنجره هم کمتر بود...


عکس و تصویر خدایا دلم شکست مراقبش باش.قربونت برم.

دل سازگارنبود
باشکستن دلها
ولی مردم عادت دادند ، دل بشکند و دل شکسته شود...!!!
هر چند که دل دیگر نگران تقدیر و سرنوشت نیست
در این شکست و بند های پیاپی!
ولی گاهی نمی شود چشم ها را بست
بر این رگه های شکسته وگوشهای را بست براین صدای تلخ شکستن ها...
شاید به انتهای تقدیر رسیده این آهنگ بی انتهای شکستن ها...
و شاید پایانی بر این غمهای مبهم و حیرت آور...
روبروی پنجره ای باید نشست
در سحرگاهانی به وسعت یک آه و یک حسرت سرد و بی انتها...
شاید باز هم از آنجا عبور کند ،
نسیم دلنواز نگاهی خسته و دل شکسته...
بعضی وقتها کابوس صدای شکستن دلی
حمله ور می شود بر قامت سینه ای پردرد ...
در سرابی که سایه به سایه باید از تلخی بودنی بی محتوا
ناله زد به حجم فریادی در سکوت محض...
سرابی دریک عمارت بزرگ
درانتهای همین کوچه...

کابوس دیدن چشمهای رنگ خون گرفته

در پشت موجهای سهمگین اشکهای هجران...

و تنها مرهم این کابوس سنگین لعنتی ،
مرور لحظه هایی است که مثل خواب بود
یک خواب رویایی
رویای شیرین...
دلم برای مرور آن لحظه های شیرین تنگ شده
به اندازه تمام روزهای دلدادگی و شیدایی...