در کوچه های تنگ و تاریک خیال بینوایانی سترگ

 و در آن سو سوی نور شمع فقر و ایمانی قوی

سایه های سرد  تنهامانده اند

و در آن شبهای آرام و غلیظ

قطره از شبنم امید روی برگ ها مانده است

یا نه

اصلا خوب بود این روشنایی  ها خوب

یا نه

اصلا شب چراغی بود یا یک دریا طپش

وصف دریا

وصف یک موجی که خواهد برد ما را تا عبور یاد ها
صدایی می آید ... از وسعت آبی زمزمه های سر به فلک کشیده.

و شاید دعوتی است برای یک دم نشستن در کنار شبنم.

و شاید نسیم دلنوازی است که جاده مهمانی آسمانی ترین احساسها را گلریزان می کند.

و همهمه ای دوست داشتنی...

انگار این نسیم است که دستان  احساس را می گیرد و به دنبال خود تا آن سوی اشتیاق می برد.

باید برای یک مهمانی آماده شد.

باید این احساس روشن را در دستان نسیم دلنواز سپرد.

باید رفت...

چشمان خسته احساس را باید در جاری عبور معطر کرد.

و این قطرات عشق است که دستان اندیشه را از هر خیال مبهمی شستشو می دهد.

و بودن در زلال امید جاری خواهد شد و گرد و غبار غفلت و تباهی از رخساره ارغوانی ترین شمعدانی ها دور می شود.

و شاید این جاده آسمان است که از رد پای قطره های باران خلوص بر جا مانده...

باید این جاده را پیمود...

به کجا می رسد...

اری آسمان ...

همان جایی که باران از آنجا آمده است ...

آرمانی که هر لحظه با آن بودن  هزار دفتر خاطره است و هزار خط حادثه...