ترنم نگاهی که صلابت آمدنی ژرف را نوید می دهد و گلپونه های لطیفی را برای به ساده پنداشتن هر آنچه بر سر این راه مبهم است مهیا می کند.

از آن سوی تپه های بی نشان و از سمت همان افقی که به خط قرمز به دل نشستن نغمه ی بی انتهای سایه هاست ، آوایی می آید ، آوایی به رنگ شبهای دلتنگی و آوایی به حجم  غروری شکسته ...

و آن حنجره هایی که باید تا خودنمایی اولین ستاره ، سختی تنهایی را به دوش بکشند و نه نغمه ی نمناکی و نه روزنه ی نوری و نه شمیم دلنوازی برای دل خوش کردن ...

گلواژه هایی که باید از دور دست به تماشا نشست و آستان بی فروغی که باید از کرانه ی تنها ترین ستاره  به سادگی کنار زد...

جستجویی می خواهد به وسعت سیاهی اولین لحظه های شامگاهی تلخ و رد پایی که پیدا شدنی نیست در این ظلمات بی ثمر...

شاید در کنار تک درختی که ریشه در آفتاب دارد و برگهایش به رنگ آسمانی بی ستاره است و  شاید در کنار همان ستاره بی فروغ ... می توان با همه ی آینه ها گفتگو کرد ، می توان با همه رنگ ها آشتی کرد و می توان با همه آوا ها تنهایی با به سر برد.

اگر به همان مسیر که آمده است ، نگاهی بیندازد ، می تواند باقی مانده نگاه خود را در آن بیابد ، آن ستاره بی فروغ... آن ستاره ای که تنهایی را برای خود برترین غنیمت می شمارد...

به کدامین سمت تنهایی باید سلام کرد در آفتابی ترین شب رویاها...!!!