شاید تلخ ترین صحنه های روزگارمان ، دل بستن هایی باشند که دل کندن از آنها سخت است...

این خاصیت دنیاست ...

سفره ی زیبایی ها و دلنشینی هایش را همیشه روبرویمان پهن می کند ، می آراید ، بلند بلند صدایمان می کند و می نشاندمان بر سر این سفره و دستان دلمان را می برد به سمت شیرین ترین و دلربا ترین لقمه هایش...

و نمک گیرمان می کند...!!!

دل بستن به زیبایی ها و دوست داشتنی های این دنیا ، به همین سادگی اتفاق می افتد...

و این دلبستگی ، یعنی زمین گیر شدن... یعنی در گل دنیا ماندن ، یعنی پایبند به همه ی آن چیزهایی که نمی خواهی پای رفتنت را لنگ کنند...

آخر برای آمدن نیامده ایم ، که لنگری پیدا کنیم محکم و همیشگی ...

و این دلبستگی ها ، و این تعلق خاطر های کاذب و این چشم نواز هایی که روز به روز بیشتر و بیشتر می شوند و چنان سدی محکم ، مسیر رفتنمان را می بندند...

دل بریدن ، چه سخت می شود ، وقتی همه ی وجودمان ، نمک گیر این دلبستگی های دنیاست...

دل بریدن چه تلخ می شود وقتی کام وجودمان ، هر روز از در آغوش کشیدن این دلبستگی های دلربا شیرین و شیرین تر می شود...!!!

باید دل برید... از همه آنچه می خواهد بالهایمان را ببندد... از همه آنچه می خواهد ، پای رفتنمان را در گل نگه دارد ...

زمین برای ماندن نیست ...

زمین مسیری است برای رفتن...