همیشه شادیها یک جور نیست...
گاهی سرد ، گاهی تلخ و شاید گاهی همراه با اشک باشند...
خبرهای خوش که شاید سالهای سال منتظرش بودی ، گاهی با اشک ، گاهی با آه ، گاهی با لبخندی بغض آلود ، به تو تقدیم می شود...
گاهی وقتها ، چشم انتظاری ، خودش یک دردی می شود مزمن ... دردی تلخ ، دردی می شود که مسیر حرکتت را کند تر می کند...

در عوض بعضی وقتها، انتظار و چشم انتظاری می شود ، امید ، می شود یک محرک قوی برای ادامه مسیر ، آن وقت است که شیرین است و دلچسب  و آرامش دهنده ...

همه اینها بستگی دارد به اینکه ، نگاهت ، نیتت ، هدفت ، اراده ات ، تو این انتظار کشیدن ، تو این چشم انتظاری برچه مبنایی باشد... قالب انتظارت مهم است ...

همه سالهای زندگی یک طرف و لحظه ی به سر رسیدن یک چشم انتظاری قدیمی حالا تلخ یا شیرین ، یک طرف...

گیرم ، این چشم انتظاری تو هر یک از دو قالب بالا که باشد  به سر بیاید ...

آن وقت است که :

حالا مانده ای ، با این همه داشته و نداشته هایت چه کنی!!؟؟
حالا مانده ای ، آنچه که سالها  چشم انتظارش بوده ای و الان قرار است داشته باشی ، را چه کنی ...!!؟؟
حالا مانده ای ، وقتی هوای رفتن داری ، می توانی برای آنچه می خواهد پایبند ماندنت کند ، قدری بیشتر بمانی !!؟؟
و شاید همه اینها ، توهمی بیش نباشد...
و شاید بهانه ای برای نگه داشتنت ...
در میان چشم انتظاری ها ، مهمترین مقوله ، نگاه من و توست ...


چشمان من و تو ...

این روزها اعتماد کردن هم سخت شده ...
وقتی زیبا ترین چشمان عالم ، با نگاه مهربانش می تواند دروغ بگوید!!! وقتی تو هم می توانی به چشمان زیبای مهربانی نگاه کنی و دروغ بگویی !!! وقتی همه چشمها ، در پشت نگاه مهربان و زیبایشان ، دورغ هم دارند ...!!! آنوقت اعتماد می شود : آنچه یافت می نشود آنم آرزوست...
اگر اعتماد کنم و چشم انتظار بمانم ، شاید کسی بیشتر تلاش کند ! برای چشم انتظار ماندنم ...