وقتی نسیمی از کوی دلدار بوزد ...
وقتی ترنم ، دلنواز دلداده ای سراپای وجودت را آفتابی کند ...
وقتی ابرهای کینه و بغض کمی کنار تر رود ...
وقتی دلهره های نداشتن ساده ترین خواسته دل ، کمی با دلداریهای پاک و زلالش تسکین یابد...
وقتی آشنا ترین یادها ، برایت نغمه بودن سر کنند...
آهنگ دلنوازی به گوش می رسد... از دور نه ، از همین نزدیکی ها...
آهنگی که کوک می کند ، ساز بودنی سرد را ...

سینه ای مالامال از اندوه و چشمی غصه دار و لبهای زخمی که باید به ظاهر شاد و مسرور نشان دهی و همه اش را یکجا تقدیم همه داشته هایت کنی ...
غصه ای که باید پنهان کنی پشت هزاران لبخند و درد هجرانی که باید محوش کنی در ورای هزارن نگاه نافذ پر کرشمه ...
شاید سالهایی را باید با این قصه خو کنی...
شاید اگر این نفس لعنتی ، بماند ، زمین گیرت کند ، باید سالهای سال درد بودن  را در پهنه همه شادیها و زیبایی هایت حس کنی...
و ای کاش ...
رسم دنیا چیز دیگری بود...
و رسم رفتن آسانتر...
وقتی آرزوی رفتن ، و نبودن برای  قلبت شیرین ترین هاست...
و هر شب باید به رفتن اندیشید، و باید تمرین رفتن کرد...
چشمان خسته  را  باید بست  ، به نبودن اندیشید ... به ثانیه هایی که در آغوش تاریکی ها آرام می گیری...

خدایا می دانی که ... قبرم را دوست دارم ...اما نه آن قبری که با سنگهای زیبا و چشم نواز آذینش کنند...
و نه آن قبری که با آن لباس سفید نخی و با بدنی سالم و با آب و صابون غسل شده ،  در آن آرام گیرم...

خدایا ، یعنی می شود  ، در گمنامی و در خاکی گرم و در راهی که رضای تو  در آن مسیر است ، جانم را بستانی و در همان گمنامی ، مدفون شوم ...؟؟؟

اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک ، بعزتک و جلالک یا ارحم الراحمین...

 

عکس و تصویر - اللهم الرزقنا توفیق شهادت فی سبیلک