عیناک

 عیناک کعرافة محترفة

لیس لدی من مفر

اذا أغمض عینی

ستقرأ حروف کلماتی من وجناتی الملتهبة

آه من عینیک

تقتلنی

وهذا الظمأ القاتل یرتفع

حیناً بعد حین


ترجمه:

چشمان تو

فالگیر حرفه ایست

ومن  از او گریزگاهی  ندارم

حتی وقتی چشم روی هم می گذارم

حروف کلماتم را از چهره ی ملتهبم می خواند

آه از چشمان تو

مرا می کشند

واین تشنگی

لحظه به لحظه

فزونی می یابد


 

صوتک

صوتک، یخلع أقنعتی

من وجه الکلمات

والکلمات أیها الإمبراطور

کسرب سنونو یرجع من المنفی

إهطل صوتک

علی صحرائی...

ترجمه :

صدای تو...

صدای تو... نقاب را برمی کند

از چهره ی کلماتم .

وکلمات

ای امپراطور..

مانند... دسته های پرستوئی ست

که از تبعید بر می گردند

صدایت را

ببار

بر صحرایم ...


 

...
کل ما أردت قوله تلاشى فی النقاط
انس کل ما کان
وانطلق غداة غد الموت
...
تأنى

...
همه حرفهایی که خواستم بگویم
همان نقطه هاست.
همه چیز رافراموش کن
 واز روز اول بعداز مرگ آغاز کن.
صبر کن ...

 

المسافه

 

بینی و بینک

بحرٌ عمیق

 

عیناک زورقان ،

یغازلان الامواج

 

یداک ساحلان

یعانقان الامواج

 

قلبک نبض

یبعثر الحیاه....

 

اسمح لی

اغوص...و اسبح

فوق امواجک

لتنتحر ما بیننا المسافات

اسمح لی...


 

فاصله

 بین من .. و تو
دریائیست ژرف

.. چشم هایت

دو قایق اند
که امواج را به معاشقه نشسته اند.

.. دستهایت
دو ساحلی

که امواج را به آغوش گرفته اند.

.. قلبت
ضربانیست که ....

 زندگی را از زیر و رو می کند.....

به من اجازه بده
که در تو غرق شوم

بر امواجت ..قرار گیرم
تا
همه فاصله های بین ما
خود کشی کنند.
به من اجازه بده ...