بر در دروازه‏ ی حاجات دل
تا سحرم مست مناجات دل
راز و نیاز دل ما ذکر دوست
نیست کسی هر آنچه باشد از اوست

دست طلب به سوی او روز و شام
مسئلت از غیر جمالش حرام
هر که اسیر بی قرار یار است
به شوق او همیشه ره سپار است

دیده ببندد همه دم به راهش جان بدهد بر سر یک نگاهش
به سر رود به سوی جانانه ‏اش تا که رسد بر در میخانه اش

بر در میخانه گدایی رواست
اگر که ساقی کرم مرتضاست
ز مرتضی اگر کرم بخواهید
اگر که لطف دم به دم بخواهید

دل به طهورای ولایت برید حاجت خود به باب حاجت برید
نگویم این را که خدا عالم است باب حوائج به خدا کاظم است

ز کاظمینش که ندیدم بسی
نیامده به دست خالی کسی
اگر که دستی برود به سویش
نمی‏ رسد مگر به آرزویش

یوسف زهرا که به زندان شدی
به قلب من همیشه مهمان شدی
به کاظمین تو اسیرم اسیر جان رضا بیا و دستم بگیر