گاهی وقتهای خیلی دور که می شوی ، دوری آزارت نمی دهد بلکه دغدغه وصل است که بر دوشت سنگینی می کند!

وقتی یک مسافرتی طولانی رفته باشی ، روزهای قبل از برگشت به آمدن فکر می کنی ، به اولین دیدار با آنهایی که چشم انتظارت هستند وچشم انتظار دیدنشانی ، به اولین لحظاتی که قرار است به هم برسید.

همیشه دغدغه دوباره دیدن و دوباره رسیدن به آنچه مدتها از آنها دور بوده ای نوعی حس سنگینی است که برای مسافر قبل از برگشتن ایجاد می شود...

درست مثل شبها  که می خوابی و تاریکی و چشمهای بر هم گذاشته می شود عادت چندین ساعته و به محض اینکه صبح می شود و می خواهی چشم باز کنی ، اولین نگاههایت طاقت نور را ندارد!

...

و شاید ما آنقدر دور شده ایم که دیگر وجودمان تاب وصل ندارد...!