باز هم منم آن گدای بی نوای همیشگی ...

روی دیدنت را ندارم

قول داده بودم دفعه بعد هم سبک تر بیام و هم رو سفید تر بیایم

اما نشد

خودت می دانی

خودت شاهد بودی و هستی

می دانم

قبول دارم که فقط حرف می زنم و قول می دهم

اما چه کنم که اگر این همه جسور شده ام

از کرم و لطف و محبت شماست

می خواهم بیایم و باز هم قول دهم

می خواهم بیایم و باز سرم را از خجالت بلند نکنم

می خواهم بیایم و باز  تو سرم را بلند کنی و چشمم را به شش گوشه ات بیندازی

می خواهم بیایم و این بار سبک ترم کنی وشاید از بذل عنایت تو این بار پروازم دهی

می خواهم بیایم و چشم در گنبد طلایت گره بزنم و تو ضامن شوی که این گره تا به ابد باز نشود

می خواهم بیایم و ذره ذره وجودم را با تربتت بیامیزم تا شاید روزی ذره ای از خاک حریمت شوم

می خواهم بیایم و رو به ایوان طلایت بایستم و فریاد بزنم انت مولا و انا سائلکم...

می خواهم بیایم و در صحنت مثل بچه های مادر مرده پا بر زمین بکوبم و ...

می خواهم بیایم و در بین الحرمینت دودل شوم و بی تابم کنی...

می خواهم بیایم و اسرار سرت را فریاد بزنم تا شاید کمی از سر سرت را به من هم عنایت کنی

می خواهم بیایم و از تبرک اشک های خواهرت ، چشمانم را تا به ابد گریان خودت نمایی

می خواهم بیایم و به احترام علمدارت ، یک قطره از وفای برادرت را در سبوی من بیندازی

می خواهم بیایم و به خاطر دل سه ساله ات دلم را بسوزانی و کاسه گداییم را لبریز از معرفتت نمایی

می خواهم بیایم و ساحل دلم را پر کنی از خون دلت تا شاید موج های پر تلاطم  کربلاییت ساحل آرام دلم را قابل بدانند

حرف زیاد است و دل پر !

می آیم پیش تو و هیچ نمی گویم!

آخر آن جا آرام ترین ساحل است ...

آن جا جای حرف زدن من نیست

آن جا فقط باید سکوت کرد و شنید

آنجا زخمهای هر لبی شرمنده ی زخمهای لبهای عطشان توست ...

باید شنید فریاد وا محمدا و واعلیای دختر فاطمه را ...

باید شنید صدای وا عطشای فرزندان حسین را...

باید شنید صدای شیهه اسبان و صدای سم اسبان را که...

باید شنید صدای هل من ناصر آن شهریار دو عالم را...

باید شنید صدای محزونی را که می گوید غریب مادر...

.

.

.

سکوت می کنم و تو خود حرف دلم را بخوان و خود مرا حسینی کن و حسینی برم گردان و حسینی بمیران و حسینی محشور کن ... آمین یا رب العالمین