سوگند به ماهی های خسته.به کوه های تشنه.به پرندگان بی آشیانه. به مسافر های به خونه برنگشته. به دستهایی که به رسم رسوایی بلند شده. به غرورهای کشته شده. به آرزوهای فنا شده.به اشک های ره گم کرده.به گریه های پنهان. به خنده های آشکار.به دوست داشتنی های دورنگی.به دروغ های مصلحتی ودر نهایت وجمله آخر به همه ی قلب های شکست خورده ودم نزده......

 اشک وبغضی که تنها برای خودم معنا دارد

روزی تمام بغض ها شکسته می شود"روزی تمام اشک ها با تمام غرور از چشم ها پایین می آیند"روزی تمام خاطرات گذشته را از فراهی فراند" روزی تنهای تنها می مانی بدون اینکه کسی به تو بگویدواشک ها دانه دانه و قطره قطره از چشمهایت پایین وسرازیر می شوند وبر روی گونهایت نم نم وکم کم پایین می آیندوهنگامی که فره های شوری قطرات اشک را فرفره میکنی" خاطرات شیرین رابه یاد می آوری خاطرات با او بودن را. اما خدایا این خاطرات شیرین اشک شور از چشمانم سرازیر میکنند؟شاید بخاطر یک واژه باشد آن هم جدایی چون فقط این واژه همچین معجزه ای دارد.