کم کم.....

بوی نان تازه نمی دهی

گبه و گلیم را هم نمی شناسی

عطر واژه هایت عوض می شود

تا عاقبت یکی از این قبیله سرگردانی می شوی

این شهر جای سادگی تو نیست

مردمانش گرفتار رفت و آمدند

حواسشان به تو پرت نمی شود

از پشت باجه راحت به پشت نرده می رسند

مضطرب نشو

عادی شده است دیگر

کنار می آیند

اگر هم نیایند

چند سالی کسی نیست

تا باران نیامده

از خیابان عبور کن

چراغ سبز است