مرگ آهسته صدا زد که:بیــــا
وسعت خستگی تو
هر اندازه که بی حد باشد
با رسیدن به چنین آغازی
رنگ پایان به خودش می گیرد.
دو سه گامی که خودت
از من دنیویت؛ دور شوی
و سراسیمه نگردی در من
مطمئن باش ,خیالت در مرگ
رنگ ســــبز رویش
به فـــــنا خواهــــد زد.
با رسیدن در مــــــرگ
اشکهایت همه از جنس بقا خواهند شد
دیگر آن وقت کسی به تمسخر
یا که از زاویه ی کور ترحم
به تماشای تو
لبخند نخواهد بخشید.
دیگر آن وقت دلت
قدرت رویشی، ما فوق تصور
به خودش می بینــــد.
دستهای قلبت
می نوازند( خـــــــــدا)....
خــــانه ی مرگ من
کاش در گوشه ی دنجی
برای بعضی دردها نه می توان گریه کرد و نه می توان فریاد زد... برای بعضی دردها فقط می توان نگاه کرد، لبخند زد و بی صدا شکست...!!! امشب در خلوت تنهایی ام آهسته بی تو گریستم کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند... تا بدانی که بی تو چه میکشم کاش قاصدک به تو می گفت که در غیاب تو رودی از اشک به راه انداخته ام.... و کاش پرنده ی سوخته بال عاشق از جانب من به تو این پیغام را می رساند که: امید و آرزوهایم بی تو آهسته آهسته در حال فرو ریختن است.
دلم می خواهد نامت را صدا کنم
یک طور دیگر
جوری که هیچ کس صدایت نکرده باشد
یک طور که هیچ کس را صدا نکرده باشم
دلم می خواهد نامت را صدا کنم
یک طور که دلت قرص شود که من هستم
یک طور که دلم قرص شود که با بودن من ، تو هم هستی..
گــم شده ام در سکوتی ســـرد...
خشکیـــده چشمه شعر هایــــم...
حس غریـــــبی دارم...
تلخـــــی جدایـــــی ها...
جدال دل و هجـــــــــــمه نومیــــــــدی...
سنگیـــــــــنی حجـــــــم خاطــــــرات...
بی رونقـــــــــی لحظــــــــه ها...
انتــــــــظار چشــــم های نگـــــران در جاده های بی نشــــانی...
حســـــرت خواب بی حزن...
هجــــــوم درد...
بیـــــــا و بجوشان چشـــــمه خشــــــــکیده را...
بیـــــا و نزدیـــــک کن فاصـــــــله ها را....
بیـــــــا و سبــــــــز کن جـــــــاده را...
بیــــــا و بازار طـــــراوت لحظــــــه ها باش...
سوگنـــــــد به عشـــقت...
تاب شـــــکستن نــــــدارم....