گفتم که گونه های خیس از اشکم را نبوس نمک گیر میشوی

حال که چشیدی شوری این اشک را...

کنارم بمان...

قصه آدم ،قصه یک دل است و یک نردبان.

قصه بالا رفتن ،قصه پله پله تا خدا.

قصه آدم،قصه هزار راه است و یک نشانی

قصه جست و جو ، قصه از هرکجا تا او...

قصه آدم قصه پیله است و پروانه،قصه تنیدن و پاره کردن،قصه به درآمدن،

قصه پرواز.

اما من هنوز اول قصه ام ؛قصه همان دلی که روی اولین پله است ،

دلی که از بالا و بلندی ،واهمه دارد از افتادن!!

پروردگارا دست دلم را میگیری؟مواظبی که نیوفتد؟

من هنوز اول قصه ام ،قصه هزار راه و یک نشانی

نشانی ات را گم کرده ام....باد غرور وزید و نشانی ات را برد.

نشانی ات را دوباره به من می دهی؟ با یک چراغ و یک ستاره قطبی؟!

من هنوز اول قصه ام ،قصه پیله و پروانه،پیله بافتن را فراموش کرده ام ...

می گویی پیله ام را چگونه ببافم؟پروانگی را یادم می دهی؟....

دوبال ناتمام و یک آسمان....من هنوز اول قصه ام....

دِلا مَعــــاش چِنآن کُن کِه گَر بِلَغزد پایــــ

فِرشـــــتِه اَت به دو دَســــت دُعــــآ نگه دارَد...