هیچ یادت هست  

وقت روئیدن گل بود

وقت  طلوع صبح بود

وقت بلوغ نسترن ها

 وقت غزل خوانی بلبل

وقت رقص شقایق

که به یک نگاه

خواندی مرا به شهر عشق

بردی  مرا

تا اوج خا  طره ها

تا لب باغچه حضور

تا  واژه بودن و زیستن

تا اوج یک   پرواز نجیب  

 تا فصل چیدن سیب

و تا خاک سرخ عاشقی

هیچ یادت هست

پرواز می کردی روی احساس دلم

می پریدی به فرا سوی نگاه

و می گفتی از دوست داشتن تا همه عمر

از رویای پاک زندگی

از ماندن تا به ابد

پس چه شد

کجا رفت آن همه احساس بلند

این فقط یک افسانه بود

یا یک سراب عشق

یا یک خیال پوچ

یا که عاشق کشی به رسم خود تو

هیچ یادت هست

هیچ یادت هست

که می گفتی منم ترانه خوان عشق

شب زنده داری می کنم تا صبح ابدی

می نویسم واژه عشق را بر صورت ماه

ستاره ها را با تو می چینم یک به یک

ابر را می خندانم و گاهی اشکش را سرازیر

می کنم بر تن تو

این همه احساس

این همه سوداگری دل همین بود همین

که دلم را دو دستی بگیری و بدزدی و

به هر قیمیت که دلت خواست

 به هر کس که دلت خواست   فروشی

دگر هیچ

آه که هیچ نگویم

نگذار  واژه عشق را خرابش بکنم

نگذار احساس دلم را زیر پا له بکنم

نگذار

نگذار که دیگر از دوست   داشتن حرفی نزنم

هیچ یادت هست  

 آن شب بارانی عشق

که عطر گیسوی تو می پیچید بر دامن و دشت

شب بود و تو  ومن

و تنهایی عشق

جاده ای دور و دراز

و دو دستی که فاصله آنها قطره ای  باران بود و بس

داغ بودند  از گرمی عشق

می سوختند در تب رگهای دگر

خوب من

 یعنی اینها همه هیچ

یعنی خاطرات همه هیچ

یعنی دوست داشتن هیچ به هیچ

یعنی اینکه یک  عشق شیشه ای

که به یک خداحافظی گسستند دو دل  زهم

نه خوب من

نه گل باغ عشق من

نه به این سادگی نیست

OHUCu2UdEx.jpg

نه به این کوچکی نیست

دل من هم بازیچه چشمان تو نیست

نه عزیز

نه

تک درخت باغچه احساس دل من نخشکیده هنوز

و تو هم نگاهت چون آتشکده است

داغ داغ است که هرگز خاموش نگردد

سر کش است اسب سپید عشق تو

شعله اش همچنان بیداد کند و

 بسوزاند تن سرد مرا

نه تو ای شهزاده عشق

نگاه  تو کلام تو سلام تو

از اعماق دلت بود

نه که  فریبانه بفریبی دل من

تو چون آیینه پاکی

تو چون عشق سر افراز

 تو چون بهار سر سبز

 

و تو چون احساس بزرگی


Mt5GBtmBSm.jpg