گا ه آنقدر دل شکسته ام که نمی توانی باور کنی وآنقدر اشک آلودم که شرم دارم نگاهت کنم
آنقدر دست هایم سست و سرد است که گرما بخشی به آن لطفت را می طلبد وبس و آنقدر می گریم تا نگاهم کنی . آنقدر می گویم "مهربانم" و آنقدر می گویم، عشقم را تا بدانی و آنقدر از درون شکسته ام که جز تو مرا ترمیمی نیست . آری دل شکسته ام ، اشک آ لودم ، سردم ولی اگر تو بخواهی آرامشم میدهی ، آرامم می کنی و از تلاطم لحظه های بی کسی نجاتم می دهی . محبوبم: چه بگویم ماتم ودرد را و چگونه لب بگشایم از فراق و دوریت و چگونه تو را فریاد کنم ، ولی نه تو را ، نه فریاد است که فریادم بی ادبی است نازنین. اگر به فریاد نشسته ام تنها آه دل بسته ام ،رنج دوری می خوانم و غم دل شکستگی . ولی آخر مگر می شود چون تویی داشت و غمگین بود . گاه آنقدر دل تنگت می شوم که دنیایت با همه زیباییش مرا تنگ می آید و آنقدر گریزان می شوم که تنها ملجاَ و پناهم تو می شوی و گاه آنقدر ناامیدم که تمام امیدم تو ، پس همیشه گریزانم کن تا بیابمت. اکنون نیز دل شکسته ام ، دل شکسته ی ،دل شکسته.... دل شکسته ام ولی کسی مرا به امید می خواند ، فراق سخت است ولی فراق تو شیرین می آید مهربان . اکنون امید به لطفی بیکران بسته ام ، دستهایم گرم می شود ، قلبم آرام می گیرد و تو را به احساس می نشینم . آری اینجایی و آنقدر به من نزدیکی که باورم نمی شود ولی هنوز دل شکسته ام که چرا آن نیستم که تو می خواهی ...
وقتی که قلبهایمان کوچکتر از غصههایمان میشود،
وقتی نمیتوانیم اشک هایمان را پشت پلکهایمان مخفی کنیم
و بغض هایمان پشت سر هم میشکند ...
وقتی احساس میکنیم
بدبختیها بیشتر از سهممان است
و رنجها بیشتر از صبرمان ...
وقتی امیدها ته میکشد
و انتظارها به سر نمیرسد ...
وقتی طاقتمان تمام میشود
و تحمل مان هیچ ...
آن وقت است که مطمئنیم به تو احتیاج داریم
و مطمئنیم که تو
فقط تویی که کمکمان میکنی ...
آن وقت است که تو را صدا میکنیم
و تو را میخوانیم ...
آن وقت است که تو را آه میکشیم
تو را گریه میکنیم ...
و تو را نفس میکشیم ...
وقتی تو جواب میدهی،
دانه دانه اشکهایمان را پاک میکنی ...
و یکی یکی غصهها را از دلمان برمیداری ...
گره تکتک بغضهایمان را باز میکنی
و دل شکستهمان را بند میزنی ...
سنگینی ها را برمیداری
و جایش سبکی میگذاری و راحتی ...
بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی
و بیشتر از حجم لبهایمان، لبخند ...
خوابهایمان را تعبیر میکنی،
و دعاهایمان را مستجاب ...
آرزوهایمان را برآورده می کنی ؛
قهرها را آشتی میدهی
و سختها را آسان
تلخها را شیرین میکنی
و دردها را درمان
ناامیدی ها، همه امید میشوند
و سیاهیها سفید سفید ...
***
وقتی قلبهایمان کوچکتر از غصههایمان میشود
وقتی نمیتوانیم اشکهایمان را پشت پلکهایمان مخفی کنیم
و بغضهایمان پشت سر هم میشکند،
وقتی احساس میکنیم بدبختیها بیشتر از سهممان است و رنجها بیشتر از صبرمان؛
وقتی امیدها ته میکشد و انتظارها به سر نمیرسد،
وقتی طاقتمان طاق میشود و تحملمان تمام...
آن وقت است که مطمئنیم به تو احتیاج داریم و مطمئنیم که تو،
فقط تویی که کمکمان میکنی...
آن وقت است که تو را صدا میکنیم، تو را میخوانیم.
آن وقت است که تو را آه میکشیم، تو را گریه میکنیم، تو را نفس میکشیم.
وقتی تو جواب میدهی،
دانهدانه اشکهایمان را پاک میکنی و یکییکی غصهها را از توی دلمان برمیداری،
گره تکتک بغضهایمان را باز میکنی و دل شکستهمان را بند میزنی،
سنگینیها را برمیداری و جایش سبکی میگذاری و راحتی؛
بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی و بیشتر از لبها، لبخند،
خوابهایمان را تعبیر میکنی و دعاهایمان را مستجاب و آرزوهایمان را برآورده،
قهرها را آشتی میکنی و سختها را آسان.
تلخها را شیرین میکنی و دردها را درمان،
ناامیدها، امید میشود و سیاهها سفید سفید...
خدایا
تورا صدا میکنیم ،تو را می خوانیم...