چه زود فراموش می شود سایه ای که از آفتاب هم فراری است .

انگار سالهاست که در کنار این سایه مرده ام.

کاش یکبار هم که شده در گوشهای خسته این سایه زمزمه می کردم که :

هنوز ذهن زخمی ام یاد تو را نشانه می رود...

وجودم در نفس سرد باغ خشکیده است.

و بغض گلویم ، زخم می زند آخرین نفس هایم را

یادت می آید :

تا حرف می زدی

چشمانم خیس می شد!

یادت می آید در کنار آن سایه که می ایستادی به تو می گفتم :

گویی غمی در صدایت نهفته است!...

و باز هم مرور بی صدای یک شب مه گرفته

و حرف هایی تلخ

که از اعماق تنهایی همراه با ناله ای بیرون می آید

و نغمه ای که فریاد نمی زد : دستی را بگیر... به بودن تو نیاز دارم...

در حالی که دستان دیگری به آسمان بلند است و پایان ماندن را طلب می کرد...!

 

http://www.khavaranshop.com/   خرید پستی از خاوران شاپ