می شود ، کرامت نگاه را به زیر پا گذاشت .
می شود سکوت کرد و بغض را به دست یادها سپرد .
می شود هزار زخم را به سادگی به یک آه سرد داد.
می شود بهانه کرد :
آسمان که ابری است ،
خاک هم اسیر حجم گامهای بی قراری است ،
دست هم به زیر چانه و نگاه از تماشای موجها خالی است.
و از سکوت ، لحظه ای نمانده است .
و باید به سادگی عبور کرد .
و در فهم هر لحظه از آسمان علاقه نیست !
همیشه ابر هم اسیر سایه نیست .
و مات و مبهوت مانده است ، میان کوچه های سرد:
صدای آه
نوای روشن نگاه
و ایستاده است...
درون حجمی از گناه...
و زخم هایی که روح را می خورند ،
و روح تا به اوج انزوا سرک کشیده است ...
و سایه ای به وسعتی به حجم تلخی تداوم ندیدن است...
و باز هم اسیر بی قرار تکرار لحظه ها...
می شود به محفل سکوت ، یک طپش، هدیه داد !
می شود ، اسیر یک سرنوشت شد به شرط آه سرد!
می شود دو زخم را به سادگی در کنار هم گذاشت!
و باید دوباره از سرگرفت ، التیام زخمهای کهنه را .
و باید شکست ، حجم پروازهای بی قرار سینه را .
و باید به سادگی عبور کرد .