رازهایی که نهفته ، در پهنای قلبی سوخته و افسرده...

و لحظه هایی که لایق نیستند محرم اسرار باشند...

و اکنون...

با دلی که در بستری از آه آرمیده ...

خدا را می خواهم...

دلم کمی خدا می خواهد...

دلم ، برای رسیدن به خدا...

کمی سکوت می خواهد...

دلم برای سکوت دل بریدن می خواهد...

و تمنای کمی اشک

کمی بهت

کمی آغوش آسمانی...

دلم یک کوچه می خواهد...

صاف و بی دست انداز...

مستقیم و خلوت...

و بی بن بست!

و یک آغوش از یاد خدا...

تا کمی باهم قدم بزنیم!

فقط همین...!

 


صبحگاهانی از  13مین روز از 12مین ماه از 1391مین سال خورشیدی