تو را می خواهم چون در نگاه من بی نقصی .... چون دیدنت آرامش و بودنت احتیاج است... می خواهمت ای دلیل زنده بودنم.... 

تو می دانی من اینجا بی قرارم ؟
تو می دانی دلم را به جرم پرسه زدن در کوچه ی عشق به حبس
و انتظار محکوم کردند ؟
تو می دانی قلبم هر روز صدایت می کند ؟
تو می دانی آسمان خاکستری ست و دنیایم همیشه خیسِ
بارانِ دلتنگی ست ؟
تو می دانی دلم بدون تو آرام و قرار ندارد ؟
تو می دانی من تنها باغبانِ فصل های انتظارم ؟
تو می دانی شب ها عاشقانه دلم می گیرد و کسی به صدای
ناله ی دلم گوش نمی سپارد ؟
تو می دانی بلور احساسم شکسته است ؟
تو می دانی دست هایم غرق تمنایِ احساست است ؟
تو می دانی من دلم را به تو باختم ؟

امشب در خلوت تنهایی ام آهسته بی تو گریستم

کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند…

تا بدانی که بی تو چه میکشم

کاش قاصدک به تو می گفت که در غیاب تو

رودی از اشک به راه انداخته ام….

و کاش پرنده ی سوخته بال عاشق از جانب من

به تو این پیغام را می رساند که:

امید و آرزوهایم بی تو آهسته آهسته

در حال فرو ریختن است