نازنینم در این شانزدهمین روز دوری از تو با چه سوزی بنالم ...
درست 16 روز از آخرین نگاهمان گذشته...
درست 16 روز از آخرین احساس گرمی نگاهت گذشته...
یعنی این همه دوری را تاب می آورم ...
هستی من
تو خود میدانی چگونه قلبم را تسخیر کرده ای
ذره ذره عاشقم کردی
ذره ذره در لا به لای دریچه های قلبم رخنه کردی
همین حالا که مینویسم چقدر دلتنگتم
دلتنگ نگاه کردنت
اما تو همین جایی
درست وسط نیمکره های قلب من
امشب تا صبح در آغوش تو می خوابم
و حرفهای دلم را در گوش تو همچون لالایی زمزمه میکنم
آغوش گرمت را برویم باز کن
آغوشت امن ترین جای دنیاست برای من
من مال توام فقط مال تو
تو مال منی فقط مال من
دوستت دارم فرشته ی زمینی...
دختر عمه جونم
معنای زنده بودن من، با تو بودن است!
نزدیک، دور
سیر، گرسنه
رها، اسیر
دلتنگ، شاد
آن لحظه ای که بی تو سر آید مرا، مباد!
عزیزم ... ساحل آرامم...
کاش پیش من بودی در دستانم بود و در اوج خوش بختی پرواز می کردم کاش می توانستم به چشمانت نگاه کنم به سوی تو روان می کردم و با هر نگاه تو کاش می توانستم صدای گرم تو را بشنوم تا چون آبشاری از نغمه های روح انگیز و همه غم های فراق را بزداید کاش پیش من بودی من با گرمای عشق تو زنده ام چه زیباست تو تنها نیاز من باشی و چه عاشقانه است که تو تنها آرزویم باشی و چه رؤیایی است این لحظه های ناب عاشقی و من همه زیبایی عاشقانه و رؤیایی را فقط با تو حس می کنم و اگر غروری در من هست غرور عشق به توست... دحتر عمه جان
کاش دستانت
و لطافت هزار ابر سپید بهاری را
در دست داشتم
و با هر نگاه من
هزار هزار واژه ناگفته عشق را
به یک باره
شادی در چشمان من می جوشید
بر عمق جانم جاری گردد
که