کلمات هرگز قادر نخواهند بود تا از احساس من
نسبت به تو سخن گویند
کلمات هرگز نمی توانند از حال من در فراق تو
بنویسند
باور ندارم که تو با من نیستی
در بی تو بودن دل بی قرارم با واژه ی اشک و
اندوه گره خورده است
مرا ببین؛
ببین که چگونه زیر سنگ قبر جدایی ودوری و
فراق تو؛همه ی وجودم شکسته است
خدایا؛چگونه ساختن با این اندوه جاودانه رابه من بیاموز؛
چگونه سوختن را نیک میدانم

  



سال هاست که ،

صدایم را شنید ...

نگاهم را خواند ...

محبتم را فهمید ...

غصه هایم را گریست ...

خوشی هایم را خندید ...

و همه شان را رساند به دوردست های خاکستری !

این روزها ، بیشتر از همیشه ،

قاصدک را می خوانم !

و "تو" امروز هر چه قاصدک دیدی ،

جز پیام دلتنگی های من چیزی از او نخواهی شنید !

 

 

برای تویی که قلبت پـاک است

برای تو می نویسم

برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست

برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست

برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست

برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد

برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است

برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی

برای تویی که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی

برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است

برای تویی که سـکوتـت سخت ترین شکنجه من است

برای تویی که قلبت پـاک است

برای تویی که در عشق ، قـلبت چه بی باک است

برای تویی که عـشقت معنای بودنم است

برای تویی که عـشقت معنای بودنم است

برای تویی که غمهایت معنای سوختنم است

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است

دوستت دارم تا ...

نه...

دیگر برای دوست داشتن هایم تایی وجود ندارد

بی حد و مرز دوستت دارم