امروز وقتیبا زهواتو کردم دستام بیشتر از هر وقتی هوای دستات را کرده بودند... دستام تنها بودند... یادم میاد که دستات تو دستام گره خورده بود و با هم  تو رویاها پرواز می کردیم ... به خدا تقصیر من نیست تقصیر دستامه که ان قدر برای دستات بی تابی می کنند... برای دست های یک ... باید دستامو تنبیه کنم که دیگه دلتنگ نباشند... با این وجود هنوزم که هنوزه دلتنگ نگاه نازت  هستم... دلتنگم... دلتنگم و دست خودم نیست ... همش تقصیر دستامه که بی تابی می کنند...