هنوز هم آشفته ام...
چشمهای زیبایت را برای دیدن دوست دارم ،
نگاهت هستی بخش ترین نوریست که روح مرا آرامش می دهد و گردمی بودنت نسیم خنکی است بر شراره های درونیم.

عزیز دلم... 

 دوستت دارم...
برق چشمان کوچک و لطیف توست که امید زندگی به من می دهد .
عزیز دلم...  حرکات کودکانه و مبهم لبهای توست که یک دنیا حرف و درد دل در پشت آن خوابیده است.
ای کاش درد های عالم روحم را می توانستی بشنوی.


عزیز دلم...

در پشت گریه های معصومانه ات درد و غمی نیست ولی بدان که در پشت لبخند های دلبندت کوهی از درد و غم و اندوه آرمیده است...
عزیز دلم...
خاطر زیبایت از هیچ اضطراب و دلهره ای آزار ندیده ولی بدان که خاطر پریشان من نه روز دارد و نه شب.
همیشه چونان پر کاهی از بالای دره ای عمیق به انتهایی ژرف در حال سقوط است.
عزیز دلم...
با من حرف بزن تا عقده های این دل تنگم را به رویت بگشایم.


عزیز دلم...

وقتی لبهای کوچک وزیبایت را که تکان می دهی دل مجروحم آرامش می یابد ، آرامشی به وسعت شنیدن یک دنیا جمله هستی آفرین ...
عزیز دلم... 
هیچ گاه نتوانسته ام به این بیندیشم که آیا می توانی محرم اسرارم باشی ...
و هیچگاه نتوانسته ام با خودم فکر کنم که آیا شنوای درد هایم خواهی بود ...


عزیز دلم...
گلگونه های زیبایت بوی سیب می دهد و برق چشمانت رعد و برق آسمان بهاریست که گلهای ارغوانی را برایم به ارمغان آورده است.
سرخی چشمانم با دیدن سیاهی گیسوان لطیفت آرامشی می یابد به وسعت نور.


عزیز دلم...
دوستت دارم...
چرا که آرامش بخش روح خسته و افسردة منی
چرا که درد بودن را از یادم برده ای ... و

مرا از یاد رفتن دور کردی.
مرا پایبند ماندن کردی ( هر چند ماندن و رفتن در دست من وتو نیست...)
کاش می توانستی ازپشت نگاههای مجروحم گریه های روحم را ببینی و ای کاش می توانستی اندوه سنگین قلب مرا لمس کنی .