آگه به آسمون التماس کنی ،ستاره هاشو بارون می کنه می بارونه رو قلب تنهات...
اگه به دشت التماس کنی ،پهنه خشک و آفتابیشو آغوش می کنه برای آرامشت ...
اگه به کوه التماس کنی ، سنگهای سخت و سنگینش و نرم  می کنه و مثال دستی می ذاره رو شونه های غم گرفتت تا مرهمی باشه برای تنهاییهات...
اگه به زمین التماس کنی ، جسم سرد و بی روحتو در آغوش جاودانش جا می ده و اجازه می ده سرتو بذاری رو خاگ گرمش...
اگه به دریا التماس کنی ، با یه موج سنگین مثل یه مادری که بچه شو محکم تو بلغش می فشاره تو رو اونچنون می بلعه که همه تنهایی هاتو از یاد می بری...
اگه به جنگل التماس کنی ، تو یه پاییز برگ ریزوی راه میندازه و عزیز ترین پاره تن درختاشو می ریزه زیر پاهات و همه برگای درختاشو فرش راهت میکنه ...
اگه به کویر التماس کنی تو رو می بره تا اوج یه شب پرستاره و گرمی خودشو میسپره به یه شب تنهاییت با یه عالمه ستاره و یه آسمون صاف و مهتابی ...
اگه به وحشی ترین حیوون جنگل التماس کنی ، اشکاتو می بینه ولی در عین گرسنگی به احترام اشکای دونه دونت با زبون بی زبونی گونه های اشک آلودتو می بوسه و می بویه و ... به احترام همین اشکا تو رو تو وجودش هضم می کنه...
اگه ...
دارم آتیش می گیرم...
دارم می سوزم از ...
شاید هیچ وقت فراموش نکنم...
وشاید هیچ وقت تاب نیارم...