من که با صاعقه ای می شکنم داس چرا ؟
بر دل از جور شما این همه آماس چرا؟
خودِ بارانم و تو پاک ترم می خواهی !
آب را غسل نده ، این همه وسواس چرا؟
خسته ام ! سنگ نزن ، هی نشکن روح مرا
شده ام عاشق یک آینه نشناس چرا؟
گفته بودی که تماشاگر باغ دلمی
لک شده دست تو از شاخه ی گیلاس چرا؟
از درختان دلم عشق بچین ، نوبری است
فرصتی نیست بیا ، کشتن احساس چرا؟؟؟