من آن واژه ساز ماهر ساحری هستم که می توانم همه واژه های شیرین و دلنشین را بسوی قلبت پرتاب کنم تا تو مجذوبم شوی من محبوبت شوم می توانم میخهای محبت را در قلبت بکوبم . می توانم در عمیق ترین نقطه قلب تو جایگاه ویژه ای داشته باشم.
می توانم تو را غرق محبت هایم کنم
می توانم تورا اسیر مهرآتشین خودگردانم . می توانم فریب دهم با همین واژه های شیرین و دلنشین ، نه ، نه ، من این کار را نمی کنم هرگز ، چون که فریب دادن کار شیاطین است من تو را اسیر محبت های خود نمی کنم من تو را به بند نمیکشم چون که به بند کشیدن و اسیر نمودن کار صیادان است .
من نه از صیادانم نه از شیاطین –من از الهیون سخاوتمند مهرورز هستم همه مهر خود را بی منت به تو تقدیم می کنم تا قلب خشکیده ی یخی تو ذوب شود تا بیاموزی رسم مهرورزی را و رسم دوست داشتن را.
عاشق مجنون نیستم که بگویم بی تو میمیرم تو را دوست دارم در هر کجا باشی ؟نمی کویم که حتما مال من باشی ، با هرکس که باشی همه خوشبختی های عالم مال تو .

بدان فراموشت نکردم و نخواهم کرد .

در این غربت مرد شکن ، در این روزگار بی حوصلگی و بی همدمی ...، یادت را ، نامت را بربلندای دلم کاشته ام. .هرس می کنم، هرزه هایی که درمن می رویند. یا می رویانم. نام تورا بالای همه داشته هایم می نویسم . که بدانم از یاد رفتنی نیستی، هر چند آزردی ام. تو آزردی مرا ، اما ،به روزگار من نخندیدی. آزردی ام ، اما، تمسخر نکردی. آزردی ام ، اما ،مرا ساده و ساده لوح نپنداشتی .نامت را جاوادنه می خواهم. که بدانم بهترین اتفاق زندگی ام هستی. با تو بالا می روم. به بلندای آرزوهایم می رسم. نردبانم می شوی .پاهایم که مرا حمل می کنند، به آنها مدیونم. بس که دنبال تو بوده اند، بو گرفته اند. قلبم را می شنوم که همگام با دلتنگی هایم ، میزند. تند می شود و گاه در صدای بغضی که در گلویم گیرمی کند ، سکوت می کند. نفس برایم سنگین شده. پاهایم مرا به سختی سواری می دهند. می خواهند پیاده ام کنند از زیر سنگینی تهمتی که در پرونده ام ثبت کرده اند : دوست داشتن تو

تو که اسمت اسم یک گل بود و از من دور بودی ... تو که اسمت الهه قلبم شده و دوستم داشتی ...

و این است  هجی تمنای قلبم ...

\