باسمه تعالی
هنوز هم آشفته ام...
چشمهای زیبایت را برای دیدن دوست دارم ، دخترم.
دخترم...
نگاهت هستی بخش ترین نوریست که روح مرا آرامش می دهد و گردمی بودنت نسیم خنکی است بر شراره های درونیم.
دخترم ...
ای که زیبایی نامت از زیبایی آن شیر زنی است که شاید در عمر کوتاه خویش سخت ترین و طاقت فرساترین درد های عالم را در دل خود جای داده بود .
آری آن زنی که از بس دنیا آزارش داده بود می خواست شب هنگام در خاک این دنیا مدفون گردد.
...
آری دخترم...
دوستت دارم...
برق چشمان کوچک و لطیف توست که امید زندگی به من می دهد .
حرکات کودکانه و مبهم لبهای توست که یک دنیا حرف و درد دل در پشت آن خوابیده است.
ای کاش درد های عالم روحم را می توانستی بشنوی.
دخترم ...
در پشت گریه های معصومانه ات درد و غمی نیست ولی بدان که در پشت لبخند های پدرت کوهی از درد و غم و اندوه آرمیده است...
دخترم...
خاطر زیبایت از هیچ اضطراب و دلهره ای آزار ندیده ولی بدان که خاطر پریشان پدرت نه روز دارد و نه شب.
همیشه چونان پر کاهی از بالای دره ای عمیق به انتهایی ژرف در حال سقوط است.
دخترم...
با من حرف بزن تا عقده های این دل تنگم را به رویت بگشایم.
دخترم...
لبهای کوچک وزیبایت را که تکان می دهی دل مجروحم آرامش می یابد ، آرامشی به وسعت شنیدن یک دنیا جمله هستی آفرین ...
دخترم...
دوستت دارم چون رحمتی از جانب پرودگارم هستی که با نزولت روزنه های امید در قلبم زنده شد.
دخترم ...
ای پاره تن من، ای که بودنت به لطافت گلبرگهای گلهای زندگیست.

دخترم ...
هیچ گاه نتوانسته ام به این بیندیشم که آیا می توانی محرم اسرارم باشی ...
و هیچگاه نتوانسته ام با خودم فکر کنم که آیا شنوای درد هایم خواهی بود ...
دخترم ...
گلگونه های زیبایت بوی سیب می دهد و برق چشمانت رعد و برق آسمان بهاریست که گلهای ارغوانی را برایم به ارمغان آورده است.
سرخی چشمانم با دیدن سیاهی گیسوان لطیفت آرامشی می یابد به وسعت نور.
دخترم...
دوستت دارم...
چرا که آرامش بخش روح خسته و افسردة منی
چرا که درد بودن را از یادم برده ای
دخترم...
خدا نعمتهای زیادی را به من عطانموده است و الحق می گویم که تا به حال هیچ نعمتی مثل تو نتوانسته بود مرا این چنین مشغول سازد و درد بودن را از یادم ببرد.
تو به من آرامش دنیوی دادی .
مرا از یاد رفتن دور کردی.
مرا پایبند ماندن کردی ( هر چند ماندن و رفتن در دست من وتو نیست...)
دخترم...
گریه نکن...
گریه های معصومانه ات آزارم می دهد
دخترم ...
گریه نکن...
گاهی هم به گریه های درونی من گوش کن
کاش می توانستی ازپشت نگاههای مجروحم گریه های روحم را ببینی و ای کاش می توانستی اندوه سنگین قلب مرا لمس کنی .
دخترم ...
حرکت دستان کوچکت چونان حرکت چرخهای زمان به سوی آینده است.
آینده ای که تو هیچ تصوری هم از آن در روح لطیف و پاکیزه ات نداری.
دخترم ...
شاید آن آینده ای که در انتظار توست و تو آن را باید بخواهی با آینده ای که پدرت در انتظار آن است تفاوت ها داشته باشد.
دخترم...
پدرت برای آن در انتظار آینده است و آن را می خواهد که زمان رفتن در آن نهفته است.
دخترم ...
نگاه پدرت به سوی رفتن است ، نگاهی سرد و خاموش و مرده.
نگاهی که از یاس و نومیدی هم تلخ تر و سنگین تر است ،
نگاهی که به کرانه خاموشی می نگرد
ولی...
ولی نگاه دلربای تو ...
نگاهی است بر خاسته از روحی پاک و مصفی
نگاهی عاری از هیاهوی درونی
نگاهی ساخته شده از امید
نگاهی امید آفرین و پشتوانه ای قوی
دخترم...
باید بیاموزی زندگی را
بودن را
در انتظار رفتن نشستن را
باید دل نبستن را بیاموزی
باید به رفتن اندیشیدن را بیاموزی
و باید لحظه ای را آرامش نداشته باشی
دخترم...
دنیایی در انتظار توست که می خواهد تو را اسیر خود سازد
دنیایی که می خواهد مرتفع ترین سد ها را در برابر جریان تکامل روح پاک تو ایجاد کند.
دنیای که با همه آرایش و زیبایی هایش در انتظار زیبایی خواهیهای توست
دنیایی که با همه وعده و وعید هایش در انتظار روح آرزو خواه و پر غرور توست...
دخترم...
دنیایی در انتظار توست که نه دل می شناسد و نه روح
دنیایی که با تعالی و تکامل روح تو نا آشناست
دنیایی که هر چه بیشتر به تو نزدیک شود تو را از خودت بیشتر دور خواهد ساخت.
دخترم...
هیچ گاه به ماندن اندیشه نکن
دل به ماندن نبند
به فکر بودن نباش
زمینه ماندن را فراهم نکن
و همیشه به رفتن فکر کن
و خود را برای رفتن مهیا کن
آن چنان که هر احظه که ندای رفتن شنیدی آماده آماده باشی
چرا که برای رفتن آمده ای
دخترم ...
بکوش که به عاقبت پدر مجروح و خسته است گرفتار نشوی
و اسیر این دنیا و بودن در آن نباشی
...
چه آرام و ساکت آرمیده ای
انگار که می توانی از برق چشمان خسته ام همه آن حرفهای ناگفته ام را لمس کنی
انگار که از نفسهای به شماره افتاده و از آتش درون بر خاسته من می توانی سالها درد و اندوه مرا حس کنی
دخترم...
همیشه امیدوار باش
به آن که زمان رفتن خواهد رسید
به آن که از بودن رهایی خواهی یافت
دخترم...
کاش دستان کوچک و معصومت را به سوی آسمان بیکران بلند می کردی
و ای کاش نگاه ناز و پر کرشمه ات مرا به آفاق بی کران الهی می رساند
و ای کاش از ژرفای قلب پاک و بی آلایشت این چنین دعایی می کردی که :
خداوندا ؛ چنان کن سرانجام کار تو خشنود گردی و ما رستگار
دخترم...
اگر روزی توانستی آرزویی برای پدرت بکنی از تو می خواهم که آرزو کنی:
خدایا پدرم را از درد بودن نجات ده...

علی – تنها !!!
برای دخترم... فاطمه