بیا تا اول شب چراغی روشن کنیم

 

برگشته از حیرت کار جهان

 حالا که همه درها را بسته ایم

 بیا نزدیک آب روان

 وکنار بوی نعناها

 

 شعله ی فانوس را کنار افسوس ها تما شا کنیم

باز گردیم ، بخندیم ، گریه کنیم

 مهتاب را در خیال خود بگذارنیم

هنگامی که این همه بیزاری نبوده است

شب بیدار است ، غم بیدار و گل شبو بیزار

 نزدیک رودخانه ای که نیست

 تا در آن تن خود بشوییم

 به ایستیم کنار نسیمی که بوی چادر لیلی را با خود آورده است