منم و تنهایی

منم و ویرانی

منم اون زنده به گور

که به هر گور روم گور به گور

منم اون رانده ز شهر

که به هر شهر روم شهر به شهر

آره، من دربدرم، خانه بدوش

روزگاری سر و سامانی بود

دل شاد و لب خندانی بود

دل من بسته به فردایی بود

ولی حالا رو لبم

گل غم کاشته شده

دوس دارم داد بزنم

کجایی کلبه من؟

شب تارم رو ببین

روزگارم رو ببین

کجائی فردای من؟

حال زارم رو ببین

انتظارم رو ببین

تا به کی داد بزنم؟

تا به فردای محال؟

پیش کی زار بزنم؟

پیش چن تا کر و لال؟

این صدا، تو گوشمه:

حالا این بهارته

روزگاری دیگر

برا تو پائیزه

روز مرگه برا تو

حالا فریاد برات غنیمته!

آره من خوب می دونم

روز مرگم میرسه

هر چقد داد بزنم:

شب تارم کجایی؟

روزگارم کجایی؟

شب تاری ندارم

روزگاری ندارم

هر چی فریاد بزنم:

حال زارم کجایی؟

انتظارم کجایی؟

حال زاری ندارم

انتظاری ندارم