باز هم صدای نعره مرغان وحش

مرغ سحر چه می گویی در این سیاهی محض

بانگ پر از هیاهوی ترس

از این سیاهی شوم بخت

سپیده در تاریکی زده به بال آسمان

ستاره هنوز هست کیست ویران گر مرگ

همه خفته در بالین خواب

این صدای زوزه برگهای سخت

مرغ سحر بگو چه می خواهی از این خفته در مرگ

در این سیاهی سحر که لکه اشکی از چشمم پرید

رد پای خدا در کنار توست

مرغ سحر بگو کجاست آن سفر کرده به دیار حق

رمز وجود اوست در نگاه یک مطرب مست

در کنار یک دره خیس خورده از حرف

ماه را بنگر خورشید را نگر

به کجا می نگرند این دو مخلوق سرد

ای دیر خفته در کنار یک مشت سنگ صبور

بگو کجاست آن سنگ صبور من

مرد خدایی رفت از کنار من

مرغ سحر بگو کجاست آن مرد سفر کرده ز دیار من