عشق چیست؟

ازدریا پرسیدن عشق چیست؟گفت خشکیدن...

از گل پرسیدن عشق چیست؟گفت پرپر شدن....

اززمین پرسیدن عشق چیست ؟گفت لرزیدن...

ازآسمون پرسیدن عشق چیست؟گفت باریدن....

ازانسان پرسیدن عشق چیست؟ناگهان از درونش گفت جدایی...

ولی اگر از من بپرسند عشق چیست ؟می گویم تنهایی.


قالب های زیبا

خدایا زندگی زیباست

اگر غمی نباشد

اگر درد بی درمانی نباشد

زندگی زیباست

اگر مرگ فرجام ان نباشد

ناقوس مرگ پرنده زیبای زندگی را به زمین می خواند

و در زیر خاک دفن می کند

و من چه می توانم بکنم

می گویند شادی کن

کاری ازدستت ساخته نیست

و من  در خود می پیچم که شادی را به بند کشیده اند

با هزار افسون  و با هزار قانون

و من غم نمی سرایم

شادی کجاست

چی بگم از دل تنگم ....؟؟

سلام به گل های صحرایی

سلام به سنجاقک

سلام به کاکوتی

سلام به برکه پر از قورباغه

سلام به حوض پر از ماهیهای قرمز

سلام به قنات جاری

سلام به سنجد

سلام به گل های سنجد با عطر دل ربایش

سلام به دوستم

سلام به یزد مهربان

سلام به مهربانی که اگه باشه دنیا گلستونه

سلام  به حیا که اگه باشه گستاخی وجود نداره

سلام به شادی که اگه باشه غم در می ره

سلام به مهتاب که اگه باشه شب تار هم روشنه

سلام به رویا که اگه باشه ناامیدی می میره

سلام به دوستی که اگه باشه دشمنی جایی نداره

 

کاش میدانستم ... به چه می اندیشی ؟؟؟
که چنین گاه به گاه
میسرانی بر چشم.... غزل داغ نگاه !
می سرایی از لب.....شعر مستانه آه !

راز زیبایی مژگان سیاه
در همین قطره لغزنده غم ....پنهان است !
و سرودن از تو
با صراحت ! بی ترس ! .... باز هم کتمان است !

کاش میدانستم ... به چه می اندیشی ؟؟؟
رنج اندوه کدامین خواهش
نقش لبخند لبت را برده ؟؟؟
نغمه زرد کدامین پاییز ...
غنچه قلب تو را پژمرده ؟؟؟؟

کاش میدانستی .... به چه می اندیشم ؟
که چنین مبهوتم ....
من فقط جرعه ای از مهر تو را نوشیدم !!!
با تو ای ترجمه عشق "خدا" را دیدم !!!

آه ای میکده ام !!!
گاه بیداری را
از من و بیخبری هیچ مخواه !
که من از مستی خود هشیارم !

کاش میدانستی ... به چه می اندیشم !!!
کاش میدانستی!!!!
کاش ...

 

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:

می گویند که فردا مرا به زمین می فرستی
اما من به این کوچکی و ناتوانی
چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟؟

خداوند پاسخ داد:
از میان فرشتگان بیشمارم
یکی را برای تو در نظر گرفته ام.
او در انتظار توست و حامی و
مراقب تو خواهد بود.

کودک همچنان مردد و ادامه داد
اما اینجا در بهشت من جز خندیدن
و آواز و شادی کاری ندارم.

خداوند لبخند زد :
فرشته ی تو برایت آواز خواهد خواند و
هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او
را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.

کودک ادامه داد :
من چطور می توانم بفهمم
که مردم چه می گویند در حالی
که زبان آنها را نمی دانم.

خداوند او را نوازش کرد و گفت:
فرشته ی تو زیباترین وشیرین ترین
واژه هایی را که ممکن است بشنوی در
گوش تو زمزمه خواهد کرد و با
دقت و صبوری به تو یاد خواهد
داد که چگونه صحبت کنی.


کودک با ناراحتی گفت:
اما اگر بخواهم با تو صحبت کنم چه کنم؟؟

و خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت؟
"فرشته ات دستهای تو را در کنار هم
قرار خواهد داد و به تو می آموزد که چگونه دعا کنی."



کودک سرش را برگرداند و پرسید:
شنیده ام که در زمین انسانهای بد
هم زندگی می کنند. چه کسی
از من محافظت خواهد کرد؟؟

خدا گفت :
فرشته ات از تو محافظت
خواهد کرد حتی اگر به
قیمت جانش تمام شود.


کودک با نگرانی ادامه داد :
اما من همیشه به این دلیل
که نمی توانم تو را ببینم
غمگین خواهم بود.


خداوند لبخند زد و گفت :
فرشته ات همیشه درباره من
با تو صحبت خواهد کرد
اگرچه من همیشه در کنار تو هستم.


در آن هنگام بهشت آرام بود
- اما صداهایی از زمین به گوش می رسید.

کودک می دانست که بزودی
باید سفر خود را آغاز کند
.پس سوال آخر را به آرامی از خداوند پرسید :

خدایا اگر باید هم اکنون به دنیا بروم
لا اقل نام فرشته ام را به من بگو.



خداوند او رانوازش کرد و پاسخ داد :
نام فرشته ات اهمیتی ندارد

ولی می توانی او را "مادر" صدا کنی


مادرم ,تمام هستی ام, تنهایم مگذار هرگز
دوستت دارم ای برترین در زمین وتنها امید بهشت من