تو هنوز با زبان دستها آشنا نیستی، ای کاش می توانستم زبان دستها را به تو بیاموزم. حرف هایی را که زبان بلد نیست،
نگاه  بلد نیست، لب ها بلد نیستند، خیال هم بلد نیست، حرف های دستها حرفهای دیگری است، بعضی حرفها را فقط دست
ها به هم می گویند، فقط دست ها، فقط دستها، فقط دست ها...
ناگهان، بی هیچ مقدمه ای، بی هیچ تصمیمی، ارده ای، به سراغ هم می آیند و انگشت ها در آغوش هم می خزند و با هم
گفتگو می کنند، با هم حرف می زنند...چه حرفهایی..!!
گفتگوی شان زمزمه ی خاموشی است که در فضا منتشر نمی شود، به بیرون سرایت نمی کند، مثل حرفهای زبان توی هوا،
توی فضای خارج نمی ریزد که باز از توی هوای خارج، از فضای نامحرم و آلوده و وقیح بیرون باز بریزد توی گوش و از
راهرو پر پیچ و خم و تنگ و تاریک و دور و دراز و چرب و کثیف گوش بگذرند و راه دراز و صعب العبوری را طی کنند
و بخورند به پرده ی گوش و ... تا حرفی که از نوک زبان پریده بیرون، شنیده شود، فهمیده شود، اما دستها این جور حرف
نمی زنند، اصلا دستها احتیاجی ندارند که حرف هاشان را توی کوزه ی کلمات بریزند و به وسیله ی این ظرف های صدادار
بیگانه ی آلوده و مستعمل حمل کنند.
دستها سر پیش هم می آورند مثل دو قمری، دو کبوتر، سر در پر هم می برند و با هم نجوا می کنند چنانکه هوا نمی فهمد، فضا
نمی شنود، کلمات خبر نمی شوند، گوش به کار نمی آید، این همه واسطه و وسیله در کار نیست.
سر پیش هم می آورند، سر در سینه ی هم فرو می برند و پنهان از همه ی دنیا، دور از چشم زبان و گوش و فضا و هوا و
این و آن با هم حرف می زنند، حرفهای خودشان را می زنند، زمزمه ی عاشقانه می کنند، گفتگو می کنند، درد دل می کنند،
گله می کنند،با هم عشق می ورزند، با هم از هم سخن می گویند، با هم از آشنایی، از دوستی و از خویشاوندی می گویند،
با هم سوگند می خورند،با هم پیمان می بندند، چه قشنگ پیمان می بندند!چه قشنگ! ندیده ای؟؟
دستها حرفهاشان را، حرفهای بی کلمه شان، بی صوتشان را، خود معنی عریان و بی لباس حرفهاشان را توی رگهای
یکدیگر می ریزند، توی خون می ریزند، این هم یک جور حرف زدنی است.
تو حرفهاشان را می شنوی؟می فهمی که با هم از چه می گویند و حس می کنی که چگونه می گویند؟
نمی دانی که چه صمیمیتی است در دستها، چه مهر و خلوص و محرمیت پر عاطفه ای است در دستها، چقدر دستها می توانند
هم را دوست بدارند، دستها قهر نمی کنند، با هم قهر نمی کنند، زود همدیگر را می بخشند، اگر دستی از دست دیگر دلگیر شد
تا به عذر خواهی آمد و سرش را روی سینه ی او گذاشت فوری او را می بخشد، فوری او را در آغوش می کشد، فوری همه
چیزها بد، خاطره های بد، تقصیرهای بد، کارهای بد را فراموش می کنند،
چقدر دستها مهربانند، زود همدیگر را می بخشند، زود..حیف که تو با زبان دستها آشنا نیستی، حیف که فرصت نیافته ای که
درس دستها را بیاموزی، فن دستها را تحصیل کنی، علم دستها را بدانی..
من زبان دستها را ،حرف زدن دستها را از هر زبانی، از هر سخنی بیشتر دوست دارم، خیلی دوست دارم....
معلم شهید، علی شریعتی..